-
شوخی
پنجشنبه 30 آذرماه سال 1385 02:24
بچه ها شوخی شوخی به گنجشک ها سنگ می زنند..و گنجشک ها جدی جدی می میرنند ... آدم ها شوخی شوخی زخم زبان می زنند و دل ها جدی جدی می شکنند ... تو شوخی شوخی لبخند می زنیو من جدی جدی عاشقت می شم ... اما همه ی این شوخی شوخی ها یک بازی است و این بی وفایی ها جدی جدی حقیقی اند ... تو شوخی شوخی خداحافظی می کنی و قلب من جدی جدی می...
-
فروغ
پنجشنبه 30 آذرماه سال 1385 02:10
کسی به فکر گلها نیست کسی به فکر ماهی ها نیست کسی نمی خواهد باور کند که باغچه دارد می میرد که قلب باغچه در زیر آفتاب ورم کرده است که ذهن باغچه دارد آرام آرام از خاطرات سبز تهی می شود و حس باغچه انگار چیزی مجردست که در انزوای باغچه پوسیده است . از فروغ فرخزاد
-
من ازاو نام
پنجشنبه 30 آذرماه سال 1385 01:40
من ازاو نام که عشقمه تو راهه عشق فدا بشم دستی بکش روی سرم که عاشق نوازشم من از اونام که با کسی اگه که هم نفس بشم فرقی برام نمی کنه فرقی برام نمی کنه زندونی قفس بشم دل که بهت سپردم برات قسم که خوردم دیدی که راست می گفتم وقتی که رفتی مردم وقتی که رفتی مردم وقتی که رفتی مردم من ازاو نام که عشقمه تو راهه عشق فدا بشم دستی...
-
دل ما را می شکند
پنجشنبه 30 آذرماه سال 1385 01:30
هر کس به طریقی دل ما را می شکند دوست جدا بیگانه جدا می شکند اگر بیگانه می شکند حرفی نیست من در عجبم دوست چرا می کند تورا چون نقش باران دوست دارم چو عطر پاک گلها دوستت دارم تنم چون ماهی افتاده بر خاک تو را مانند دریا دوست دارم بخند ای غنچه ی گلزار هستی که من خندیدنت را دوست دارم به باغ خاطرم ای لاله ی سرخ تو را تنهای...
-
زن سالاری
دوشنبه 27 آذرماه سال 1385 19:42
چند وقت پیش یه کتابی خوندم ، دیدم جالبه گفتم شمام استفاده کنین. اوریانا فالاچِِی ، نویسنده ی کتاب جنس ضعیف تحقیقاتی در مورد زن های مالزی می کرده و به گروهی از زن های مادر سالار برخورد کرده که داخل یه جنگل و به شیوه ی گروهی زندگی می کردند. اوریانا فالاچی راجع به منطقه ی جنگی که زن های مادر سالار توش زندگی می...
-
من واست می مردم
دوشنبه 27 آذرماه سال 1385 19:34
بی تو هر شب غم تو به خلوت خودم می بردم خبری از تو نبود و لحظه ها رو می شمردم وقتی شب سحر میشد به بیقراری.. خودمو به دست گریه می سپردم گله و شکایتی از تو به لب نمی آوردم تو به یاد من نبودی اما من واست می مردم..اما من واست می مردم من تو رو از تو می خواستم که به عشقت در دنیا رو به رو خودم ببندم تو منو مثل یه بازیچه...
-
هفت نصیحت از مولانا
دوشنبه 27 آذرماه سال 1385 19:27
• گشاده دست باش • جاری باش • کمک کن (مثل رود) • باشفقت و مهربان باش (مثل خورشید) • اگرکسی اشتباه کردآن را بپوشان (مثل شب) • وقتی عصبانی شدی خاموش باش ( مثل مرگ) • متواضع باش و کبر نداشته باش (مثل خاک)
-
آشنا
دوشنبه 27 آذرماه سال 1385 19:17
با تو آشنا نبودم اگه بودم این نبودم تنها از تو می نوشتم فقط از تو می سرودم اگه فرصتی می دادی فقط نگات می کردم تموم ترانه هامو پیش کشت می کردم نگو دیره نگو دیره که دلم پیش تو گیره توی تقدیر نگاهت این یه عشق ناگزیره تو بمون برام همیشه مثل تو پیدا نمی شه حالا که به هم رسیدیم نگو فردامون چی می شه
-
تنگ بلور
شنبه 25 آذرماه سال 1385 20:56
آن دو دریای آبی چه آرام در تنگ بلورین صورتت می درخشند و چه مواج است آن نگاه که آسمان دلت ابری است و چه آرامند در آن هنگامه ای که تو می اندیشی و گاه خروشان سرکش و بی مهابا آب از تنگ بلورین سرازیر می شود و تنها با دستمالی از جنس خنده سدی می شوی جلوی آن دریای شور
-
منتظرتم
شنبه 25 آذرماه سال 1385 20:53
با گل یاس سپید نسترن های بنفش معبری ساخته ایم که صفای قدمت منتظر است برق شمشیر حضورت صبح صادق آرد در شبی بی احساس و گل باغ عدالت را تو بداری پاسش ای حضور تازه : در فضای کهنه و تن سرد زمان تن سرد و بی روح زمان منجی عالم عشق باغ گل منتظر است
-
من چه کسم
شنبه 25 آذرماه سال 1385 20:50
من چه کسم من چه کسم که بس وسوسه بندم که هر سو کشندم من چه کسم من چه کسم که از این سو کشندم نفسی آتش سوزان نفسی سیل گریزان زچه هستم ز چه بستم ز چه بازار خرندم نفسی هم ره ماهم نفسی نسل الا هم نفسی یوسف چاهم نفسی جمله زندم نفسی رهزن و حورم نفسی گنگ ملولم نفسی دین و غرورم که برآن بار بلندم
-
همه ی آرزوم تو هستی
شنبه 25 آذرماه سال 1385 20:44
من بی تو یه نا تمومم من بی تو یه نیمه جونم دور از تو نزار بمونم من بی تو نه نمی تونم ای عشق راه دور من شکسته دل مغروره من حادثه رفتن تو بود مهم نبود غرور من مهم نبود شکستنم مهم تو بودی عشق من نه قصه ی دل بستنم تن تو مثل یه پیچک تن من مثل یه دیوار تن من خواهش موندن تن تو خسته ز پیکار تن عاشقم نمی خواد لحظه ای از تو جدا...
-
گاهی بیا و پشت سرم لحظه ای بمان !
پنجشنبه 23 آذرماه سال 1385 20:17
گر من از باغ تو یک میوه بچینم چه شود امروز هم ما هر چه بوده ایم، همانیم ما صوفیان ساده ی سرگردان درویش های گمشده ی دوره گرد حتی درون خانه ی خود هم مهمانیم وقتی من پشت میز خود بنشینم وقتی تو در هیئت الهه ی الهام آرام و بی صدا مثل پری شناور در باد یا مثل سایه پشت بام سرم راه می روی و دفتر و مداد و کتابم را که در کف اتاق...
-
گاهی وقت ها
سهشنبه 21 آذرماه سال 1385 21:14
گاهی آنقدر عاشقانه برایم ترانه می خوانی که گویی عاشق تر از تو نبوده و نیست گاهی آنقدر بی تفاوت به شعرهایم گوش می دهی که گویی قلبی در سینه ات نبوده و نیست گاهی آنقدر مهربانی که حتی برای کبوترها هم دانه می ریزی گاهی آنقدر نامهربانی که برای گنجشکان زیر باران مانده هم غمگین نمی شوی گاهی آنقدر خندانی که من ،دفتر و قلمم را...
-
تو،تو،تو،تو
دوشنبه 20 آذرماه سال 1385 19:26
دیروز تو می رفتی و از چشمانم باران می آمد امروز هر موقع باران می آید احساس می کنم تو می روی آنسوی اشکهای من می خواهم قبل از اینکه هر دیروز و فردایی با سلامی گرم به استقبال گذر ایام بی پناهم بیایند تمام داراییم را به تو تقدیم کنم با دستانی خسته اما گرم اشکهای بی صدا دستهای بسته پاهای خسته قلب عاشق کلام صادق شعر بی بها...
-
به یادت
دوشنبه 20 آذرماه سال 1385 19:21
به یادت اشک میریزم،اما تو برنمیگردی ندونستی که می خوامت، ندونستی و بد کردی بگو آهسته در گوشم چرا کردی فراموشم همیشه از غم چشمت تو گویی زهر می نوشم تو خود ای کاش میدیدی که از چشم تو مدهوشم بگو آهسته ای عاشق،چرا کردی فراموشم در یاری به قلبت زدم کیستی؟ تو پرسیدی منم ، من در نمی گشایم تو پاسخ دادی آخر چرا ای مهربان!؟!!!...
-
امشب
دوشنبه 20 آذرماه سال 1385 19:12
چه رفته است که امشب سحر نمی آید شب فراق مگر به پایان نمی آید جمال یوسف گل،چشم باغ روشن کرد ولی ز گمشدهء من خبر نمی آید تو را مگر به تو نسبت کنم به جلوهءناز که در تصور از این خوبتر نمی آید طریق عقل بود ترک عاشقی دانم ولی ز دست من این کار بر نمی آید
-
شمس تبریزی
پنجشنبه 16 آذرماه سال 1385 20:32
-
غبار
پنجشنبه 16 آذرماه سال 1385 20:12
به چشم های نامهربانت زل زدم می خواهم وقتی حرف می زنی راست یا دروغ بودن حرف هایت رابفهمم هرچقدربیشتربه چشمهایت نگاه میکنم بیشتر سر در گم می شوم انگار یه غبار جلوی چشمهایت را گرفته که نمی تونی دنیا را آن چنان که هست ببینی
-
فریب
پنجشنبه 16 آذرماه سال 1385 20:04
از وقتی چشم های مهربانت را پذیرفتم مرا بردی تا افق های دور دست وبا بالهایت رفتم و رفتم آنقدر اوج گرفتم که زمین را فراموش کردم و دریا را در بهشتی پنهان بستری از ساقه های طللایی خورشید برایم گستردی اما افسوس فریبم داده بودی هر چند حالا در پشت درهای بسته منتظر نشسته ام اما می دانم که با خواب هایم زندگی نمی کنم
-
اون روز فراموشم کردی
شنبه 11 آذرماه سال 1385 21:49
اگه یه روز رسید که دیگه واسه خیس نشدن زیر بارون چترتو باز کردی... واسه اینکه صدای رعد و برق رو نشنوی گوشاتو گرفتی... واسه اینکه بارونو نبینی پنجره ی اتاقتو بستی.... و اگه یه روز دیگه برف بازی نکردی... اون روز روزیه که منو فراموش کردی... پس یادت نره همین الآن برو چترتو واسه تولد یکی که دوستش داری کادو کن و وقتی خواستی...
-
یادگیری
جمعه 10 آذرماه سال 1385 17:32
روانشناسی یادگیری (Learning Psychology) هیلگاد روانشناس آمریکایی در یک تعریف جامع یادگیری را اینگونه تعریف میکند: " یادگیری یعنی؛ تغییر نسبتا پایدار در رفتار که بر اثر تجربه در تواناییهای بالقوه فرد بوجود میآید." دیدکلی تفاوت سطح انسان قرن 21 با اجداد غارنشین را چه چیزی پر میکند؟ یادگیری در زندگی انسان چه نقشی...
-
خدایا
جمعه 10 آذرماه سال 1385 17:30
در رویاهایم دیدم که با خدا گفتگو می کنم. خدا پرسید: "پس تو می خواهی با من گفت و گو کنی؟" من در پاسخش گفتم:" اگر وقت دارید." خدا خندید: "وقت من بی نهایت است... در ذهنت چیست که می خواهی از من بپرسی ؟" پرسیدم:" چه چیز بشر شما را سخت متعجب می سازد؟" خدا پاسخ داد: کودکی شان. اینکه آنها از کودکی شان خسته می شوند، عجله دارند...
-
آیا می دانید؟
چهارشنبه 8 آذرماه سال 1385 22:05
آیا میدانستی خرگوش و طوطی تنها حیواناتی هستند که میتوانند بدون برگشتن اشیاء پشت سر خود را ببینند؟ آیا میدانستی که اگر همه یخهای قطب جنوب آب شود بر سطح آب اقیانوسها هفتاد متر اضافه می شود و در این صورت یک چهارم خشکیهای کره زمین زیر آب میرود؟ آیا میدانستی که کبد یا جگر تنها عضو داخلی بدن است که اگر با عمل جراحی قسمتی...
-
چند شعر دیگر
چهارشنبه 8 آذرماه سال 1385 22:03
باتو نفس کشیدن رو دوست دارم. همیشه باتو بودن و دوست دارم. دستت پرپرواز من دوباره پر گشودن و دوست دارم بسه دیگه مردم از این بی کسی این همه تنهایی و دلواپسی دل واسه دیدار تو پرمیزنه کاشکی بدونی که ندارم کسی درعمق چشمان تو چه می گذرد, توکه روحی به وسعت دریا داری توکه در دوردستها هم مرا ازدعای خیرت بی نصیب نمیگذاری توکه...
-
تو نیستی که ببینی
سهشنبه 7 آذرماه سال 1385 19:36
تو نیستی که ببینی چگونه عطر تو در عمق لحظه ها جاری ست چگونه عکس تو در برق شیشه ها پیداست چگونه جای تو در جان زندگی سبز است هنوز پنجره باز است تو از ایوان به باغ می نگری درخت ها و چمن ها و شمعدانی ها به آن ترنم شیرین به آن تبسم مهر به آن نگاه پر از آفتاب می نگرد تمام گنجشکان که در نبودن تو مرا به باد ملامت گرفته اند تو...
-
اشـــــــک
سهشنبه 7 آذرماه سال 1385 19:30
وقتی در آغوشم بودی قطره اشکی بر گونه ات لغزید خواستم با انگشتانم آن قطره اشک را پاک کنم اما...! اما، آن قطره اشک برای انگشتانم آشنا بود ... آشنا بود...؟ یادم آمد....! آن هنگام که خداوند تو را می آفرید خاک تو را با اشکهای من سرشت، راستی به گونه های خیس من نگاه کن، اشکهای من برای انگشتان تو آشنا نیست
-
بانگ خروس
سهشنبه 7 آذرماه سال 1385 19:21
خروس می خواند زمان می راند کسی نیست در این دیار هجی کند خواب را ! واژه هایم غرق در ابهامند واوراق سفید غرق در سیاهی کلمات کسی نیست روشن کند چراغ را ! خروس می خواند وجغد می داند صبح در راه است وباید رفت باید به انزوای لانه ی تاریک عادت کرد در لابه لای شاخه های جنگل اندوه در طول این روز به ظاهر روشن وتابان باید سیاهی شب...
-
ندارم شکوه از این درد
سهشنبه 7 آذرماه سال 1385 18:59
بدان تقدیر من این است که غم هرشب به بالین است ندارم شکوه از این درد که تنها چاره تمکین است به بادم داد جنون عشق که این یک رسم دیرین است چو قلبش قبله گاهم شد نگو بی دین و آیین است مکن توبیخ چشمم را گناه از قلب مسکین است دگر من خوب می فهمم نگاهش را که سنگین است منم یک مرغ پر بسته واو جویای شاهین است اگر چه چشم من پر اشک...
-
تنهایی
دوشنبه 6 آذرماه سال 1385 19:24
شب می آید و پس از شب ‚ تاریکی پس از تاریکی چشمها دستها و نفس ها و نفس ها و نفس ها ... و صدای آب که فرو می ریزد قطره قطره قطره از شیر بعد دو نقطه سرخ از دو سیگار روشن تیک تاک ساعت و دو قلب و دو تنهایی