دره بهشت

این اسم مقدسه به اندازیه کلمه عشق و نماز و ...

دره بهشت

این اسم مقدسه به اندازیه کلمه عشق و نماز و ...

برای هزارمین بار

 

مهرورزان زمان های کهن
هرگز از خویش نگفتند سخن
که در آنجا که «تو»یی
بر نیاید دگر آواز از «من»!


ما هم این رسم کهن را بسپاریم به یاد
هر چه میلِ دلِ دوست
بپذیریم به جان؛
هر چه جز میل دل او٬
                      بسپاریم به باد!


آه!
باز این دل سرگشته من
یاد آن قصه شیرین افتاد:

بیستون بود و تمنای دو دوست.
آزمون بود و تماشای دو عشق.
در زمانی که چو کبک٬
خنده میزد «شیرین»؛
تیشه می زد «فرهاد»!

نه توان گفت به جانبازی فرهاد: افسوس٬
نه توان کرد ز بی دردیِ «شیرین» فریاد.


کار «شیرین» به جهان شور برانگیختن است!
عشق در جان کسی ریختن است!

کار فرهاد٬ برآوردن میلِ دلِ دوست
خواه با شاه در افتادن و گستاخ شدن
خواه با کوه در آویختن است.


رمز شیرینی این قصه کجاست؟
که نه تنها شیرین٬
بی نهایت زیباست:
آنکه آموخت به ما درس محبت می خواست:
جان٬ چراغان کنی از عشقِ کسی
به امیدش ببری رنج بسی.
تب و تابی بُودت هر نفسی.
به وصالی برسی یا نرسی!

سینه بی عشق مباد

 

ایرانیان ....؟!!!!!!!!!!

 

اولین مردمانی بودند که آتش را درجهان کشف کردند .

 

اولین مردمانی بودند که اولین ذوب فلزات را آغاز کردند .

 

اولین مردمانی بودند که کشاورزی را جهت کاشت و برداشت کشف کردند .

 

اولین مردمانی بودند نخ را کشف کردند و موفق به ریسیدن آن شدند .

 

اولین مردمانی بودند که سکه را در جهان ضرب کردند .

 

اولین مردمانی بودند که مس را کشف کردند .

 

اولین مردمانی بودند که عطر را برای خوشبو شدن بدن ساختند .

 

اولین مردمانی بودند که شیشه را کشف کردند و از ان برای منازل استفاده کردند .

 

اولین مردمانی بودند که که به کرویت زمین پی بردند .

 

اوین مردمانی بودند که زغال سنگ را کشف کردند .

 

اولین مردمانی بودند که قاره امریکا را کشف کردند و کریستف کلمب و واسکودوگاما بر اثر

 

خواندن کتاب های ایرانی که در کتابخانه ی واتیکان بوده به فکر قاره پیمایی افتادند ...

 

زیر بارون

 

 

دیدم زیر بارون داره گریه می کنه ازش پرسیدم چرا گریه می کنی

گفت وقتی بارون میاد دلم می گیره

علتش پرسیدم با دلی شکسته گفت

وقتی بارون میاد اسمون سیاه می شه

سیاهی رنگه تاریکیه من از تاریکی می ترسم

با نیشخند گفتم مگه تاریکی ترس داره

یهو زد زیره گریه و با بغض گفت تاریکی ترس داره

چون تو تاریکی هیچ کس نمی بینی

وقتی کسی رو نبینی فکر می کنی تنها یی تنهایی ترس داره

یه کم به حرفاش فکر کردم اون راست می گفت.....


مستی

 

از کرده ی خود مستی!هان؟!
جام سرخ رنگ عیشت،
از خون چندین چون منی،
آکنده است!
کدامین اهریمن فرتوت را فرمان می بری؟
یا که خود،
سرشت کدامین اهریمن پرشقاوتی،
در قالب آدمی؟!
تاریخ،
سرشار از چون تو نابه کارانیست،
که با نیرنگ و پلیدی از هستی بهره می برند،
و آنگاه که بایدشان
دستی از آستین موعودشان برآید،
نا به کارانه به پوزخندی بسنده می کنند..
و بدین سان نفرین ابدی ِ تنی،چندی و یا امتی را بر گرده می کشند...
نفرین هستی،
توشه راهت!
ای هیمه ی دوزخ! ...

 

برداشت صحیح

 

میگن،
یه مورچه با کرگدن دعواش شد.
کرگدنه حوصله ی جر و بحث نداشت٬ مثل همیشه راهشو کشید و رفت..
فردا تو کتاب تاریخ مورچه ها نوشتند:"مورچه ی قهرمانی کرگدن را فراری داد" ...
!!!