به زودی زوارم . . . .

 

خوش آمديد بچه ها

 

 با همه ی لحن به کوچه ی تنها يیم خوش آمديد  

 

  

بچه ها نظر بدین 

پرياي قصه

 

خب پرياي قصه

مرغاي پر شيكيه

آبتون نبود نونتون نبود

چاي وقليونتون نبود

كي بتون گفت كه بياين دنياي ما.....؟

دنياي وا ويلاي ما!

قلعه قصه تونو ول كنيد

كارتونو مشكل كنيد

پريا هيچي نگفتن زار زار گريه كردن پريا

مثل ابرهاي بهار گريه مي كردن پريا.... .

 

تا کی؟

همه اشك و التماسم دوباره ....

 

 

همه اشك و التماسم دوباره

                                 ديدن روته       

                                             تويه كوچه قديمي

                                                                   نشستن بهگفتگو ته......

اگه حتي يه شبي گزر كني از خواب ما

                                                   ميبيني

                                                         اين دل خسته

                                                                         شبا هم به جستجوته.....

عشق چيست؟   

 

به گل گفتم عشق چیست؟  

گفت از من خوشبو   

به پروانه گفتم عشق چيست؟ 

گفت از من زيبا تر

به شمع گفتم گفت از من سوزنده تر

به عشق  گفتم آخر تو چيستی؟ 

گفت نگاهي بيش نيستم.

 

 

دوستت دارم دوستت دارم

 

مرد و زن جواني سوار بر موتور در دل شب مي راندند. آنها عاشقانه يكديگر را دوست داشتند.

 

زن جوان: يواش تر برو, من مي ترسم.

 

مرد جوان: نه, اينجوري خيلي بهتره.

 

زن جوان: خواهش ميكنم, من خيلي مي ترسم.

 

مرد جوان: خوب, اما اول بايد بگي كه دوستم داري.

 

زن جوان: دوستت دارم, حالا ميشه يواش تر بروني.

 

مرد جوان: منو محكم بگير.

 

زن جوان: خوب حالا ميشه يواش تر بري.

 

مرد جوان: باشه به شرط اينكه كلاه كاسكت منو برداري و روي سر خودت بذاري,

 

آخه نميتونم راحت برونم. اذيتم ميكنه.

 

روز بعد واقعه اي در روزنامه ثبت شده بود. برخورد موتور سيكلت با ساختمان حادثه آفريد.

 

در اين سانحه كه به دليل بريدن ترمز موتورسيكلت رخ داد, يكي از دو سرنشين زنده ماند و ديگري درگذشت. مرد جوان از خالي شدن ترمز آگاهي يافته بود

 

 

 

 

چشم به راه تو می مونم

اگه تا روز قیامت داشتنت نباشه قسمت...

چشم به راه تو می مونم با دلی پر از صداقت...

اگه با اشکای گرمم دل سنگ برام بسوزه...

اگه جسم من بپوسه...

بعد دنیای دو روزه...

اگه نقش قصه ها شی...

مه روی قله ها شی...

بری و از من جدا شی...

اگه باشی یا نباشی...

نه فقط عاشقت هستم، مرهمی رو قلب خستم، این تویی که می پرستم، سرسپرده ی تو هستم...

اگه جای تو به این دل همه دنیارو ببخشن...

می گذرم از هرچه دارم اگه باشی عاشق من...

اگه زنجیر به پاهام...

اگه قفل و اگه صد بند...

می رسم هرجا که هستی به تو و عشق تو سوگند...

اگه باشی تاجی بر سر...

یا که از ذره ای کمتر...

دل من داغ تو داره تا ابد تا روز آخر...

اگه با یه قلب تبدار بشم از عشق تو بیمار...

یا وجود عاشقم رو ببرم تا چوبه دار...

اگه زندگیم فنا شه...

طعمه خشم خدا شه...

یا که در حسرت عشقت روحم از بدن جدا شه...

نه فقط عاشقت هستم، مرهمی رو قلب خستم، این تویی که می پرستم، سرسپرده ی تو هستم...

عشق نمی پرسه که دوستم داری

  

عشق نمی پرسه که تو کی هستی

عشق فقط میگه تو مال منی

عشق نمی پرسه اهل کجایی

فقط میگه تو قلب من زندگی می کنی

عشق نمی پرسه چرا دور هستی

فقط میگه همیشه با من هستی

عشق نمی پرسه که دوستم داری

 

اي دوست

 

 

 

     اين روزها 

                    با هركه دوست مي شوم احساس مي كنم

                                     آنقدر دور بوده ايم كه ديگر

                                                  وقت خيانت است.

آرامش

وقتی سرت رو روی   شونه های کسی

ميگذاری که دوستش داری  بزرگترين آرامش دنيا

رو تو خودت احساس ميکنی  و وقتی  کسی  که دوستش

 داری  سرش رو روی شانه هات ميذاره احساس می  کنی

 قوی ترين موجود جهانی هستی .

 

 

 

لحظه ها

 

لحظه هاي سخت تنها ماندنم

با تو يك دنيا قشنگي مي شود

با تو حتي خوابهاي تلخ من

يك بغل روياي رنگي مي شود

هيچ مي داني دلم اين روزها

بي تو دائم بي قراري مي كند؟

عصر بغض آلود و خيس جمعه ها

در فراقت سخت زاري مي كند؟

نامه هاي هر شبم را خوانده اي؟

نامه اي از لحظه هاي انتظار

از ميان كوچه هاي تنگ دل

نامه اي از باغ سيب بي بهار

آسمان هم باز باريدن گرفت

مي نوازد چنگ باران را خدا

بوي خوب خاك و عطر ياد تو

مي كشد تا شهر رويايت مرا

كاش در اين لحظه هاي تلخ درد

شانه هايت تكيه گاه گريه بود

كاش لبخند قشنگت از دلم

غصه هاي كهنه اش را مي ربود!

چشمهاي خيس من در يك اميد

قلب من در آرزوي وصل توست

سوخت باغ هستي ام در اين خزان

خوب مي دانم بهاران فصل توست!

 

 

لحظه ديدار نزديك است

لحظه ديدار نزديك است

          باز من ديوانه ام مستم

                باز مي لرزد دلم دستم

                    باز گويي در عالم ديگري هستم

                  هاي ! نخراشي به غفلت گونه ام را تيغ

             هاي ! نپريشي صفاي زلفكم را دست

              و آبرويم را نريزي دل

          ای نخورده مست

لحظه ديدار نزديك است

يکی بود يکی نبود

يکی بود يکی نبود

زیر این طاق کبود یکی بود،یکی نبود

مرغ عشقی خسته بود که دلش شکسته بود

اون اسیر یه قفس

شب و روزش بی نفس

 همهء آرزوهاش پر کشیدن بود و بس

تا یه روز یه شاپرک نگاشو گوشه ای دوخت

چشمش افتاد به قفس دل اون بد جوری سوخت

زود پرید روی درخت تو قفس سرک کشید

تو چشم مرغ اسیر غم دل تنگی رو دید

دیگه طاقت نیوورد ،رفت توی قفس نشست

تا که از حرفهای مرغ شاپرک دلش شکست

شاپرک گفت که بیا تا با هم پر بکشیم

بریم تا اون بالاها سوار ابرا بشیم

یه دفعه مرغ اسیر نگاهش بهاری شد

بارون از چشمای مرغ روی گونش جاری شد

شاپرک دلش گرفت وقتی اشک  اون رو دید

با خودش یه عهدی بست،نفس سردی کشید

دیگه بعد از اون قفس،رنگ تنهایی نداشت

توی دوستی شاپرک ذره ای کم نمیزاشت

تا یه روز یه باد سرد میونه قفس وزید

آسمون سرخابی شد سوز برف از راه رسید

شاپرک یخ زد و یخ

مرد و موندگار نشد

چشاشو رو هم گذاشت دیگه اون بیدار نشد

مرغ عشق شاپرکو به دست خدا سپرد

نگاهش به آسموووووووووون تا که دق کردشو مرد...!

تو کيستي؟

 

 

تو کيستي؟

          که من اينگونه بي تو بي تابم؟

 شب

           از هجوم خيالت نمي برد خوابم

تو چيستي؟!

                       که من از موج هر تبسم تو

                       

                             بسان قايق سر گشته روي گردابم.

وقتی که دلتنگ میشم

 

وقتي تو رو يادم مياد ميميرم و زنده مي شم

خوب مي دوني كه بعد تو عاشق هيچكس نمي شم

بعضي شبها يادم مياد يه روز بودي كنار من

حالا تو رفتي و شكست اين دل بي قرار من

حالا تو رفتي منم چشم انتظارت مي مونم

تو عمر دارم براي تو شعرهاي غمگين مي خونم

بعضي شبها ستاره بهم مي گن مياد يه روز

دل سياه و بي كسم تا اون بياد به پاش بسوز

بعضي روزا دلم مي گه هنوز منو دوستم داري

چشمهاي خيسم تا ابد بايد از دوريش بباري

دلتنگی

 

شهاب شبهای دلتنگی ام.

امشب مهمان کدام اسمان بودی؟هم صحبت کدام ستاره؟

  همدرد کدام مهتاب؟

  یادت هست؟

  شب های پریشانی ام را با تو قسمت و ستاره هایم را

  بغل بغل به اسمان چشمهای تو تعارف کردم.

  سیاه چالهای دلتنگی ام را با لبخند هایت پر کردم.

 برای گذری هر چند تیز به اسمان نگاهم برگرد

 ببین چگونه ماه ذهنم در سیاره خاطرات می گرددو اشک می ریزد

 بغض هایم پاسخ ریسمان فشرده گلویم را نمی دهد.

 

غم باوفا

تاریکی

که هستم؟

بی تو امشب باز يک گوشه نشستم در خيالم آمدم پيش تو و گفتم که خستم از همه چيز و همه کس به تو گفتم های های گريه کردم زار زار ناله کردم گفتم اينجا غصه دارم هيچکس را هم ندارم از همه چيز و همه کس من گسستم با همين دستهای بستم مثل اينکه کودک هستم از تو پرسيدم تو ميدانی که هستم؟ تو به من خنديدی و گفتی که باز هم در اين دنيای زيبا چشم بر خوبيها بستم

تمام شد

 

در جاده دلتنگی بنشینم وافسوسِ دوری ترا بِخورم. درختان جاده زندگیم در حال خشک شدن هستند. افسوس که تو دیگر در کنارم نیستی . افسوس که سرنوشت برای ما جدایی را رقم زد. افسوس که هر چه بِدوم و بِدوم .. تو دور و دورتر می شوی. گفتی ما بدون هم خوشبخت هستیم. اما ... اما خوشبختی من در با تو بودن بود. افسوس که خوشی ها تمام شد. افسوس که با هم بودنها تمام شد. اما اگر تو بدون من خوشبخت هستی. دوری را تحمل می کنم

عميق ترين درد

عميق ترين درد در زندگي مردن نيست ، بلکه پنهان کردن قلبي ست که به اسفناک ترين حالت شکسته شده . عميق ترين درد در زندگي مردن نيست ، بلکه نداشتن شانه هاي محکمي ست که بتواني به آن تکيه کني ، و از غم زندگي برايش اشک بريزي . عميق ترين درد در زندگي مردن نيست ، بلکه ناتمام ماندن قشنگترين داستان زندگي ست ، که مجبوري آخرش را با جدائي به سرانجام رساني

 

 

 

با هم

انصاف نیست من این همه مطلب  بزارمو شما با

من در تماس نباشین

غم شبهاي سکوت

 

به که گويم غم اين قصه ي ويراني خويش

 

 

غم شبهاي سکوت و دل باراني خويش

 

 

گله از هيچ ندارم نکنم شکوه ازو

 

 

که شدم بنده ي پا بسته و سودايي خويش

 

 

به کدامين گنه اين گونه مجازات شدم

 

 

همه دم بنالم و سوزم زپشيماني خويش

 

 

من از اين پس شده ام راوي و گويم همه شب

 

 

غزل چشم تو و قصه ي ناداني خويش

با هم

سلام به همگي  دوستان  به اين وبلاگ هم يه سر بزنيد

خنده داره

سال خوبي داشته باشين

 

www.otagheamn.blogfa.com

 

دوست دارم خشكله

نميخوام بگم که قدر يه دنيا دوستت دارم... چون دنيا يه روز تموم ميشه...

 

نميخوام بگم که مثل گلی... چون گل هم يه روز پژمرده ميشه... نميخوام

 

بگم که سياهی چشمات مثل شبهای پر ستاره اس... چون شب هم بالاخره

 

تموم ميشه... نميخوام بگم که مثل اب پاک و زلالی... چون اب که هميشه

 

پاک نميمونه... نميخوام بگم که دوستت دارم... چون منکه اصلا دوستت

 

ندارم... بلکه من عاشقتم... چقدر سخته هر لحظه با تو بودن اما از تو دور

 

بودن...

وقتی بارون می یاد

 

   هر وقت دلم واست تنگ می شه واسه اینکه کسی منو نبینه می رم پشت ابرا زار زار گریه می کنم

 

 

   پس بدون وقتی بارون می یاد من دلم واست تنگ شده حالا می خوای بدونی من چقدر دوستت دارم؟

  

 

   دستاتو زیر بارون باز کن هر چند تا دونه بارونی که جمع کردی تو منو دوست داری اونایی هم که

 

 

   هیچ وقت نمی تونی جمع کنی من دوستت دارم  ...... حالا نا قلا اینجا داره بارون میاد نکنه تو دلت

 

 

   واسم تنگ شده.....

 

 

خدایا ! به من صبری را عطا کن تا  بتوانم دوری عزیزم

 

را تحمل کنم  و بینشی عطا  کن تا  حکمت این دوری را

 

درک  کنم و به من مهربانی  بیاموز تا بتوانم به دیگران

 

خوبی کنم .

 

خدایا! من با تمام وجود از تومی خواهم هرآنچه را که به

 

خوبان عطا می کنی به نازنین من نیز ببخشی.

آمين

دروغ

 

 

یکی بود یکی نبود یه دروغ کهنه بود

 

یکی موند یکی نموند حرف راست یه قصه بود

 

یکی موند با غصه ها به غم عشق مبتلا

 

یکی رفت چه بی وفا با دورنگی آشنا

 

نالش از دیوه نبود پشتشو دوری شکوند

 

اونکه موند ریشه  پوسوند دلشو غصه سوزوند

 

با همه عشق و وفا راهی شد تو قصه ها

 

زیر آوار جفا دل دادش به هر بلا

 

قصه ها به سر رسید

 

اونکه موند یه قصه ساخت

 

اما هی هستی شو باخت

 

گم شدش تو قصه ها  توی شهر عاشقا

 

اون به عشقش نرسيد هيشكي خوابشو نديد

 

گل يادش رو نچيد