دره بهشت

این اسم مقدسه به اندازیه کلمه عشق و نماز و ...

دره بهشت

این اسم مقدسه به اندازیه کلمه عشق و نماز و ...

از الیزابت براونیک

 
عشق همیشه و به هر حال زیباست زیرا عشق است.آتش همه جا یکسان شعله میکشد خواه در محرابی مقدس باشد خواه در دکه کفاشی.خواه مشت علفی در گوشه خانه ای.عشق نیزآتش سوزان است که یک روز به تو بگویم دوستت دارم .تا به اعجاز این کلام سراپا دگرگون شوم.وجاذبه کهربایی پیدا کنم .از چهره خود نوری برتافته ببینم که صورت تو را هاله دار در بر گرفته باشد.
حتی در ناچیز ترین عشق ها نشانی از ناچیزی نیست.اگر جز این بودخدا عشق را برای همه آفرینندگان خود نمی خواست. این اعجاز عشق است که ازرش هنر طبیعت را بالاتر میبرد.
واقعا میخواهی عشقی را که به تو دادم با جملات و کلمات زیبا برایت توصیف کنم .و برای بیان آن به سراغ سجع و قافیه بروم می خواهی این مشعل را سیلی خور طوفان کنم تا دفتر دلهای پر هیجان خودمان را در برابر دیدگان آرزومندان گشوده باشم .
نه من این مشعل را به جای بالا گرفتن در پای تو می افکنم زیرا نمیخواهم راز عشقی را که در زوایای دلم پنهان کردم و دور از نامحرمان نگاهش داشته ام با نطق و خطابه برای محبوبم فاش کرده باشم .
اجازه بده که برای اثبات عشق زنانه خود .دست به دامان خاموشی زنانه بزنم تا راز غم درونم را برای دیگران فاش نکند .
اگر دوستم داری.شبها به خاطر عشق دوست داشته باش مگر که او را برای نگاهش .برای لبخندش برای حرفهای دل پذیرش .برای طرز سخن گفتنش دوست دارم.مگر او را به خاطر فکرش دوست دارم که مرا مجذوب میکند ؟مرا به خاطر اینها دوست نداشته باش .زیرا همه اینها در تغییرند و عشقی که زاده آنها باشد نیز با مرگ ایشان میمیرد.
مرا به خاطر اشکهایی که بارها با دست پر مهر خودت بر روی گونه های من خشک کردی دوست نداشته باش. زیرا اکنون با اعجاز عشق تو دیگر از این غم که مایه نیرومندی من بود اثری باقی نمانده است .
محبوب من .مرا فقط به خاطر عشق دوست داشته باش تا بتوانی جاودانه دوستم داشته باشی...
 

قدیم و حال

 

کوچک که بودیم چه دلهای بزرگی داشتیم

اکنون که بزرگیم چه دلتنگیم

کاش همان کودکی بودیم که حرفهایش را از نگاهش می توان خواند

اما اکنون اگر فریاد هم بزنیم کسی نمی فهمد

و دلخوش کردیم که سکوت کرده ایم

سکوت پر بهتر از فریاد توخالیست

 

تو

 

تو بخوای

دنیا رو عاشق می کنم

تو بخوای

قد شقایق می کنم

 

توبگو

حالا که عاشق منی

تو بگو

اگه که باور منی

 

وقتی میای

به بوی تو

مست شقایقها

می شم

از تو نگاه عاشقت

تو سینه ام رها می شم

 

گلبرگ اون ناز تنت

وقتی که بارون می زنه

وقتی شمیم اون نگات

به قلب من سر می زنه

 

مثل صدای بارونی

گرمایی اما ارومی

تو گریه و تبسمی

تنها ترین ارزومی

 

تو تکه گم شده ام

وصله قلب دربدر

تو حراج زندگی

پیدا شدی چو رهگذر

 

وقتی که فریاد تو گلوم

گم شده بود خیالی بود

اون نگاه عاشقت

زندگی بود بهاری بود

 

خدا شدی تو قلب من

نفس شدی به حنجره

چو خونی تازه در رگم

رها شدی رها به هم

 

بزار بازم  برات بگم

از رنگ اون چشمات بگم

از دو قلب مهربون

عاشقونه فدات بگم

 

می دونی که میمیرم برات

وقتی نگات سر می زنه

وقتی نگاه عاشقت

به قلبم بوسه می زنه

 

پس بدون قلب ودلم

مال تو شد

از تو کتاب زندگیم

دوست دارم سهم تو شد

 

اشعار کوتاه

 

        تا تو نگاه میکنی کار من آه کردن است

ای به ندای چشم تو این چه نگاه کردن است

       به چه مشغول کنم دیده و دل را که مدام

  دل تو را می طلبد دیده تورا می خواهد

 

 

                         گفتا که میباید بری نامم ز یاد

گفتم آری میبرم نامت زیاد

 

نقش باران

 

تورا چون نقش باران دوست دارم

چو عطر پاک گلها دوستت دارم

تنم چون ماهی افتاده بر خاک

تو را مانند دریا دوست دارم

بخند ای غنچه ی گلزار هستی

که من خندیدنت را دوست دارم

به باغ خاطرم ای لاله ی سرخ

تو را تنهای تنها دوست دارم