دره بهشت

این اسم مقدسه به اندازیه کلمه عشق و نماز و ...

دره بهشت

این اسم مقدسه به اندازیه کلمه عشق و نماز و ...

عشق و جهنم

جهنم

درویشی به اشتباه فرشتگان به جهنم فرستاده میشود . پس از اندک زمانی داد شیطان در می آید و رو به فرشتگان می کند و می گوید : جاسوس می فرستید به جهنم؟! از روزی که این آدم به جهنم آمده مداوم در جهنم در گفتگو و بحث است و جهنمیان را هدایت می کند و ...

حال سخن درویشی که به جهنم رفته بود این چنین است: با چنان عشقی زندگی کن که حتی بنا به تصادف اگر به جهنم افتادی خود شیطان تو را به بهشت باز گرداند

من

 

ای دوست من


من آن نیستم که مینمایم


آن منی که در من است ای دوست در خانه خاموشی ساکن است


و تا ابد همان جا می ماند ناشناس و در نیافتنی


من نمی خواهم هرچه می گویم باور کنی و هرچه می کنم بپذیری


زیرا سخنان من چیزی جز صدای اندیشه های تو

 
وکارهای من چیزی جز عمل آرزوهای تو نیستند


هنگامی که تو می گویی باد از مشرق می وزد من می گویم


آری به مشرق می وزد


زیرا نمی خواهم تو بدانی که اندیشه من در بند باد نیست


بلکه در بند دریاست


تو نمی توانی اندیشه های دریایی مرا در یابی


و من هم نمی خواهم که تو دریابی


می خواهم در دریا تنها باشم


وقتی در نرد تو روز است در نزد من شب است


با این همه من از رقص روشنای نیمروز بر فراز تپه ها سخن می گویم


و از سایه بنفشی که دزدانه از دره می گذرد


زیرا که تو ترانه های تاریکی مرا نمی شنوی و

 

سایش بال های مرا بر ستارگان نمی بینی


ومن می گویم نمی خواهم تو ببینی یا بشنوی


می خواهم با شب تنها باشم


هنگامی که تو به آسمان خودت فرا می شود


من به دوزخ خودم فرو می روم


حتی در آن هنگام تو از آن سوی مغاک بی گذر مرا آواز می دهی


همراه من رفیق من


و من در پاسخ تو را آواز می دهم


رفیق من همراه من


زیرا من نمی خواهم تو دوزخ مرا ببینی


شراره اش چشمت را می سوزاند و دودش مشامت را می آزارد


و من دوزخم را بیش از آن دوست می دارم که بخواهم تو به آنجا بیایی


می خواهم در دوزخ تنها باشم

.....................................


دوست من تو دوست من نیستی


ولی من چگونه این را به تو بفهمانم؟


راه من راه تو نیست


گرچه با هم راه می رویم دست در دست

 

قایم موشک

 

قایم موشک

چه می دانستم
وگرنه اصلا چشم نمی گذاشتم
که دور رفته باشی و این قدر دیر برگردی
یا لا اقل چندان نمی شمردم که این همه سال...این همه سال!!!
فکر کردی از یادم می روی...
می بینی که
من هنوز کودک مانده ام
اما دیگر از تو چشم بر نمی دارم
بازی دیگری بلد نیستی...!!!

عشق یا اعتماد

 

عشق یا اعتماد
نمی دانم
چیزی میان ما گم شد
که هرگز
آن را نیافتیم
پس مرا فراموش کن

فکرشو کن

 

فکرشوکن یه شب باهم یه گوشه ای تنها باشیم

 با چارتا دیوار و یه سقف جدا ازاین دنیا باشیم

من باشم وتوباشی و یه جفت دلهای بی قرار

 فرصت خوب انتقام ازلحظه های انتظار

 فکرشوکن عروسکم به اون شب پرالتهاب

چشماتوروی هم بذار امشب به یاد من بخواب

 فکرشوکن دستای من روقلب توجون بگیره

دل,دل بی قرارتو توسینه آروم بگیره

 

 نه ساعتی باشه که شب سربره وتموم بشه

 نه هیچ کسی سربرسه ثانیه ای حروم بشه

                                       هرگزندیدم به گلی لبخند زیبای تو را

                                                                    هرگز نمی گیرد کسی در قلب من جای تو را