یکروز وقتى کارمندان به اداره رسیدند، اطلاعیه بزرگى را در تابلوى اعلانات دیدند که روى آن نوشته شده بود: «دیروز فردى که مانع پیشرفت شما در این اداره بود درگذشت. شما را به شرکت در مراسم تشییع جنازه که ساعت ١٠ در سالن اجتماعات برگزار مىشود دعوت مىکنیم.»
در ابتدا، همه از دریافت خبر مرگ یکى از همکارانشان ناراحت مىشدند امّا پس از مدتى، کنجکاو مىشدند که بدانند کسى که مانع پیشرفت آنها در اداره مىشده که بوده است.
همیشه چشماتو بستی *****اخرش منو شکستی
اخرش چشمای من باخت ***ولی اصلا تو رو نشناخت
منو تنها گذاشتی *****بگو دیگه دوستم نداشتی
رفتی تو پیش رقیبم ******همیشه دادی فریبم
دستمو بازم تو خوندی *****رفتیو پیشم نموندی
من از تو حسودی میخوردم ****اره من بی تو میمیرم
اما الان یه سرابی ******یه حباب روی ابی
حالا من چشمام و بستم ***نمی خوام بگی که مستم
من دیگه اخر کارم *****دیگه با هات کاری ندارم
نگرد دیگه کنارم ***دیگه از چشات بی زارم
بلند شو از کنارم ****من دیگه دوست ندارم
روزى روزگارى پسرک فقیرى زندگى مىکرد که براى گذران زندگى و تامین مخارج تحصیلش دستفروشى مىکرد. از این خانه به آن خانه مىرفت تا شاید بتواند پولى بدست آورد. روزى متوجه شد که تنها یک سکه ١٠ سنتى برایش باقیمانده است و این درحالى بود که شدیداً احساس گرسنگى مىکرد. تصمیم گرفت از خانهاى مقدارى غذا تقاضا کند. بطور اتفاقى درب خانهاى را زد. دختر جوان و زیبائى در را باز کرد. پسرک با دیدن چهره زیباى دختر دستپاچه شد و بجاى غذا، فقط یک لیوان آب درخواست کرد.
ادامه مطلب ...
نه.نه.قابل مقایسه نیست.
هیچ چیز در وجود من با هیچ چیز در وجود تو...
قابل قیاس نیست.
تو از روشن ترین زوایای اسمان
و من از تاریک ترین نقطه زمین
و این احترام شگرف از من برای تو
با این که هیچ چیز از تو نمیدانم.
ازش پرسیدم چقدر دوستم داری؟ گفت به اندازه شکوفه های بهاری.
و چه راست میگفت چون شکوفههای بهاری مهمون دو روز بودن
هیچکس تنهایی ام را حس نکرد...
لحظه های ویرانم را حس نکرد..
در تمام لحظه هایم هیچکس وسعت حیرانم را حس نکرد ...
آن که سامان غزلهایم از اوست بی سروسامانیم را حس نکرد
چرا
همیشه غمگین ترین و رنج آور ترین لحظات زندگی آدم
توسط همون کسی ساخته می شه که شیرین ترین و به یاد موندنی ترین لحظات
رو برای آدم میسازه
و من وقتی ما می شه که بخوایم.
پس بی خودی با حروف بازی نکن
بدان که قلب من هم شکسته بدان که روحم از همه دردها خسته شده.
این را بدان که با آمدنت غم برای همیشه من را ترک خواهد کرد.
بس برگرد که من به امید دیدار تو زنده ام