ازش پرسیدم چقدر دوستم داری؟ گفت به اندازه شکوفه های بهاری.
و چه راست میگفت چون شکوفههای بهاری مهمون دو روز بودن
هیچکس تنهایی ام را حس نکرد...
لحظه های ویرانم را حس نکرد..
در تمام لحظه هایم هیچکس وسعت حیرانم را حس نکرد ...
آن که سامان غزلهایم از اوست بی سروسامانیم را حس نکرد
چرا
همیشه غمگین ترین و رنج آور ترین لحظات زندگی آدم
توسط همون کسی ساخته می شه که شیرین ترین و به یاد موندنی ترین لحظات
رو برای آدم میسازه
و من وقتی ما می شه که بخوایم.
پس بی خودی با حروف بازی نکن
بدان که قلب من هم شکسته بدان که روحم از همه دردها خسته شده.
این را بدان که با آمدنت غم برای همیشه من را ترک خواهد کرد.
بس برگرد که من به امید دیدار تو زنده ام
ابراز وجوووووووود