سلام خوبید
من این مطلب را از وبلاگه >>> آلبالو خانوم <<< برداشتم
http://chickenlittle.blogsky.com
آخه خیلی قشنگ بود
نظر شما چیه؟
من باکره ای هستم
که طفلی در بطن دارد
من "نمیروم که بمیرم"
مرا "میبرند که بکشند"
ولی می رسد روزی
که من بازگردم...
روزی که زندانیان
گزمه های فراری را دنبال کنند
روزی که قدیسه با شیطان همبستر شود
روزی که آب بسوزاند
و آتش تنها مرهم آن باشد
روزی که خدایان سرگردان
از گدایان لقمه ای نان طلب کنند
و قضات حکم مرگ خویش را امضا نمایند
و فاحشگان با کوزه ای از نور به دوش
و لقمه ای معرفت در دست
به ملاقات راهبه های زندانی در دیر های تاریک بروند
آری میرسد آن روز
که من بازگردم
و طفلم را به دنیاآورم.
طفلی که نیمیش خدا
ونیم دیگرش شیطان است!
رستنی ها کم نیست٬
من و تو کم بودیم٬
خشک و پژمرده تا روی زمین خم بودیم
گفتنی ها کم نیست
من و تو کم گفتیم
مثل هذیان دم مرگ از آغاز
چنین درهم و بر هم گفتیم
دیدنی ها کم نیست
من و تو کم دیدیم
بی سبب از پاییز جای میلاد اقاقی را پرسیدیم
چیدنی ها کم نیست
من و تو کم چیدیم
وقت گل دادن عشق روی دار قالی
بی سبب حتی پرتاب گلی سرخ را ترسیدیم
خواندنی ها کم نیست
من و تو کم خواندیم
من و تو ساده ترین شکل سرودن را
در معبر باد
با دهانی بسته واماندیم
من و تو کم خواندیم
من و تو واماندیم
من و تو کم دیدیم
من و تو کم چیدیم
من و تو کم گفتیم
وقت بیداری فریاد
چه سنگین خفتیم!!
من و تو کم بودیم
من و تو
امادر میدان ها
آنک اندازه ی ما می خوانیم
ما به اندازه ی ما می بینیم
ما به اندازه ی ما می چینیم
ما به اندازه ی ما می گوییم
ما به اندازه ی ما می روییم
من و تو
خم نه و
در هم نه و
کم هم نه
که می باید با هم باشیم
من تو حق داریم
که به اندازه ی ما هم که شده
با هم باشیم
گفتنی ها کم نیست
چقدر دوست داشتم یک نفر از من می پرسید
چرا نگاه هایت انقدر غمگین است ؟
چرا لبخندهایت انقدر بی رنگ است ؟
اما افسوس ... هیچ کس نبود
همیشه من بودم و من و تنهایی پر از خاطره
اری با تو بودم
.. با تویی که از کنارم گذشتی.
و حتی یک بار هم نپرسیدی
چرا چشم هایت همیشه بارانی است!!!؟؟؟
الهی ، همچو بید می لرزم
مبادا که به هیچ نیرزم
الهی ، به حرمت آن نام که تو دانی
و به حرمت آن صفت که تو چنانی
که ما را از وسوسه و
از هوای نفسانی و
از غرور نادانی نگاه دار که می توانی
الهی ، ندانستم ، چون دانستم نتوانستم