دره بهشت

این اسم مقدسه به اندازیه کلمه عشق و نماز و ...

دره بهشت

این اسم مقدسه به اندازیه کلمه عشق و نماز و ...

تو،تو،تو،تو

 

دیروز تو می رفتی و از چشمانم باران می آمد

امروز هر موقع باران می آید احساس می کنم تو می روی آنسوی اشکهای من

می خواهم قبل از اینکه هر دیروز و فردایی با سلامی گرم به استقبال گذر

 ایام بی پناهم بیایند تمام داراییم را به تو تقدیم کنم با دستانی خسته اما گرم

اشکهای بی صدا

دستهای بسته

پاهای خسته

قلب عاشق

کلام صادق

شعر بی بها

حس بی گناه

دارایی من است ارزانی تو،تو،تو،تو

 

 

 

به یادت

 

به یادت اشک میریزم،اما تو برنمیگردی

          ندونستی که می خوامت، ندونستی و بد کردی

 

 

بگو آهسته در گوشم چرا کردی فراموشم

همیشه از غم چشمت تو گویی زهر می نوشم

تو خود ای کاش میدیدی که از چشم تو مدهوشم

بگو آهسته ای عاشق،چرا کردی فراموشم

 

 در یاری به قلبت زدم

  کیستی؟            تو پرسیدی

  منم ، من

  در نمی گشایم   تو پاسخ   دادی

  آخر چرا ای مهربان!؟!!!

  برو، دور شو، در چنین جایی نیست جای تو          تو پاسخ دادی

  رفتم سرگشته و حیران

  دور شدم ، فرسنگها، تنهای تنها با آتش عشق و فراق

  آری دانستم ،دانستم چرا نبود جای من آنجا

  بازگشتم بسویت با هزاران امید

  حلقه زدم بر قلبت با هراس و ترس

  کیستی ؟؟      تو پرسیدی

  تویی ،ای عاشق ترین

  بیا اینجاست جای تو، من شدی تو                     تو پاسخ دادی

  جا تنگ بود ،آری اینجا نبود جای دو من

  نگاهم کردی

  خون شده چشمانت چرا؟؟؟                             تو پرسیدی

  نه از بی خوابی شبهاست، خاری در آن فرو رفته

  شکسته شدنم حس شد ، از نگاهت فهمیدم

 



 

امشب

 

چه رفته است که امشب سحر نمی آید

شب فراق مگر به پایان نمی آید

جمال یوسف گل،چشم باغ روشن کرد

ولی ز گمشدهء من خبر نمی آید

تو را مگر به تو نسبت کنم به جلوهءناز

که در تصور از این خوبتر نمی آید

طریق عقل بود ترک عاشقی دانم

ولی ز دست من این کار بر نمی آید

                                       

غبار

 

 

به چشم های نامهربانت زل زدم

می خواهم وقتی حرف می زنی

راست یا دروغ بودن حرف هایت رابفهمم

هرچقدربیشتربه چشمهایت

نگاه میکنم

بیشتر سر در گم می شوم

انگار یه غبار جلوی چشمهایت را گرفته

که نمی تونی دنیا

را آن چنان که هست ببینی