دره بهشت

این اسم مقدسه به اندازیه کلمه عشق و نماز و ...

دره بهشت

این اسم مقدسه به اندازیه کلمه عشق و نماز و ...

زن سالاری

 

چند وقت پیش یه کتابی خوندم ، دیدم جالبه گفتم شمام استفاده کنین.

اوریانا فالاچِِی ، نویسنده ی کتاب جنس ضعیف تحقیقاتی در مورد زن های مالزی می کرده و به گروهی از زن های مادر سالار برخورد کرده که داخل یه جنگل و به شیوه ی گروهی زندگی می کردند.

اوریانا فالاچی راجع به منطقه ی جنگی که زن های مادر سالار توش زندگی می کردند،توضیح می ده و بعد تعریف می کنه که با کاظم خان (مترجمش)توی یکی از کلبه های اون دهکده می رن که چندتا زن هم اونجا بودن. توی اون کلبه چشمشون به چرخ خیاطی و گرامافون می خوره. از کاظم می خواد که سؤال کنه این اشیا مال کیه و بعد:

جمیله جوون ترین زن حاضر جواب می ده :

این جهیزیه ی شوهر منه،وقتی ازدواج کردیم اون ها رو با خودش آورد.

کاظم خان پرسید:

 شوهرت کجاست؟

_خونه ی مادرش

_چرا خونه ی مادرش؟

_برا اینکه من اون رو به خونه ی مادرش روونه کردم.کار نمی کرد و حتی به جمع آوری شیره ی درخت هم که یکی از سبک ترین کارهاست ، تمایل نشون نمی داد. نه قادر بود درختی رو ارّه کنه، نه می تونست چوب ببره و نه بلد بود برنج بپزه!

من هم بیرونش کردم.موقع اون رسیده که مرد ها هم گلیم خودشون رو از آب بیرون بکشن. زمانه عوض شده. دروغ می گم؟!!

اوریانا فالاچی بعد توضیح می ده که هیچ مردی توی اون جنگل زندگی نمی کرده و فقط حق داشته وقتی زنش بهش اجازه می ده برای چند روزی بیاد و برگرده. و این طوری ادامه می ده :

مسن ترین زن ها که به گفته ی جمیله نود و دو سال از عمرش می گذشت و نبیره هم داشت، در وسط نشسته و بقیه دورش حلقه زده بودن. اوّلین سؤال را این طوری مطرح کردم :

_می خوام بدونم در این منطقه زن ها چگونه حکومت می کنن؟

«حوا» یکی از زنان به من خیره شد و گفت:

_چه طور؟ مگه توی اروپا زن ها حکومت نمی کنن؟!

_خیر ، در اروپا مردها حکومت می کنن.

_نمی فهمم!

چنین توضیح دادم :

منظورم اینه که در اروپا خانواده توسط مرد ها  اداره می شه و مرد نام خانوادگی خودشو به زن و بچّه هاش می ده.

_یعنی به جای اینکه زن نام خانوادگیشو به مرد بده، مرد چنین کاری می کنه زن هنگام تولد فرزند از نام خانوادگی مادر استفاده نمی کنه؟

_ البتّه.

_ آه! ولی قطعأ مَرده که از زن اطاعت می کنه. این طور نیست؟

_ خیر ، معمولأ این طور نیست. این زنه که از مرد اطاعت می کنه.

کاظم خان مشغول ترجمه بود و به اینجا که رسیدشلیک خنده ی مادر سالار ها فضا را پر کرد.انگار خنده دار ترین لطیفه ی سال را براشون تعریف کرده باشم. یکی شکمش رو گرفته بود ، دیگری محکم بر زانوان خود می زد و مسن ترین زن هم به شدت می خندید و دندان های کرم خورده اش را کاملأ نمایان می ساخت . بالاخره بازوانش را رو به بالا برد و به نظر می رسید که می خواد بگه: «ساکت! مثل اینکه در این جا سو ء تفاهمی وجود داره!»

مسن ترین مادر سالار ها سرش را به طرف من خم کرد و گفت:

_ نزد شما چه کسی به خواستگاری مرد می ره؟!

از کاظم خواستم برایش شرح دهد که در اروپا معمولأ مرد است که زن را خواستگاری می کند و اگر عکس این موضوع روی بده، مردم عقیده دارن که زمانه عوض شده و فساد دنیا را فرا گرفته.

«حوا» پرسید:

_ پس زن نمی تونه مردش را انتخاب کنه؟

_ معمولا" خیر.

_ و اگر زنی مردی رو در جنگل تصاحب کنه؟

_ معمولا" در اروپا مردان زنان را در جنگل تصاحب می کنن.

زنان یکی پس از دیگری به یکدیگر خیره شدن و اون وقت همه با هم نگاه پرسشگرشان را متوجه من ساختند. احساس کردم من را دیوانه پنداشته اند. یکی از زنان پرسید:

پس این زنه که پس از ازدواج باید در خانه ی مرد زندگی کنه؟!

_ البتّه!

.........

 

اگه دقت کده باشین این زنها در جنگ زندگی می کردن بنابرین جامعه و شیوه ی زندگی ما روی اونا اثر نذاشته. یعنی به اونا تلقین نشده که شماها ضعیفین ، نمی تو نین و ....

یعنی زن ها هم اگه بخوان می تونن دست کم توی خانواده ی خودشون سالار باشن.

البته ما اینجوریشم نخواستیم. یعنی خداییش این طوریشم چندش آوره!

ولی زن ها باید بتونن حقشون را بگیرن. یه حدیثه الآن درست یادم نیست که از کی بود ولی مضمونش مهمه:

         «حق دادنی نیست ، بلکه حق گرفتنی است.»

یعنی باید عرضشو داشته باشی ، خودت حقتو بگیری وگرنه نه تنها حقتو ازت می گیرن، تازه کم کم باورشون می شه  که این اصلا" حق تو نبوده!! به همین راحتی!

یعنی هر چی بیشت کنار بیای سطح توقعات مردم و جامعه ازت بیشتر می شه . حالا خود دانی!

یادمون باشه:

برای شنا کردن به سمت مخالف رودخونه قدرت و جرأت لازمه.وگرنه هر ماهیِ مرده ای هم می تونه از طرف موافق جریان ون حرکت کنه!

 

 

به من می گویند: اگر برده ای را خفته دیدی، بیدارش نکن؛ شاید خواب آزادی می بیند.

و من به آنها می گویم:اگر برده ای را خفته دیدید ، بیدارش کنید آزادی را برایش توصیف کنید.                   

 

          «جبران خلیل جبران»

 

من واست می مردم

 

بی تو هر شب غم تو به خلوت خودم می بردم
خبری از تو نبود و لحظه ها رو می شمردم
وقتی شب سحر میشد به بیقراری..
خودمو به دست گریه می سپردم
گله و شکایتی از تو به لب نمی آوردم
تو به یاد من نبودی
اما من واست می مردم..اما من واست می مردم
من تو رو از تو می خواستم که به عشقت
در دنیا رو به رو
خودم ببندم

تو منو مثل یه بازیچه میخواستی
که واست گریه کنم..واست بخندم
اما من واست می مردم..واست می مردم
به شبی بی تو تو دفتر چه ی قلبم
اونجا که آخر عشق و سرگذشته
زیر اسم خودمون واست نوشتم
راست میگی که اون گذشته ها گذشته
تو منو با دریا دریا اشک چشمام نمی خواستی
آخه تو بیشتر از اون گریه ی من گریه میخو استی
تو منو مثل یه بازیچه میخواستی
که واست گریه کنم..واست بخندم
اما من واست می مردم..واست می مردم

 

هفت نصیحت از مولانا

 

  ‏گشاده دست باش

 ‏جاری ‏باش
‏ کمک کن (مثل رود)
باشفقت و مهربان باش (مثل خورشید)
 
‏اگرکسی اشتباه کردآن ‏را بپوشان (مثل شب)
 
‏وقتی عصبانی شدی خاموش باش ( مثل مرگ)
متواضع باش و کبر نداشته ‏باش (مثل خاک)

آشنا

 

با تو آشنا نبودم اگه بودم این نبودم

                        تنها از تو می نوشتم فقط از تو می سرودم

اگه فرصتی می دادی فقط نگات می کردم

                        تموم ترانه هامو پیش کشت می کردم

نگو دیره نگو دیره که دلم پیش تو گیره

                        توی تقدیر نگاهت این یه عشق ناگزیره

تو بمون برام همیشه مثل تو پیدا نمی شه

                         حالا که به هم رسیدیم نگو فردامون چی می شه

 

             

تنگ بلور

 

آن دو دریای آبی

چه آرام

در تنگ بلورین صورتت می درخشند

و چه مواج است آن نگاه که

آسمان دلت ابری است

و چه آرامند

در آن هنگامه ای

که تو می اندیشی

و گاه خروشان

سرکش و بی مهابا

آب

از تنگ بلورین سرازیر می شود

و تنها با

دستمالی از جنس خنده

سدی می شوی

جلوی آن دریای شور