دره بهشت

این اسم مقدسه به اندازیه کلمه عشق و نماز و ...

دره بهشت

این اسم مقدسه به اندازیه کلمه عشق و نماز و ...

از خودم بدم اومد دوسته من

 

دوست معمولی :  هیچگاه نمی تواند گریه تورا ببیند.
دوست واقعی  : شانه هایش از گریه تو تر خواهد بود.
دوست معمولی :  اسم کوچک والدین تو را نمی داند.
دوست واقعی  : شاید تلفن آنها را جایی نوشته باشد.
دوست معمولی : یک جعبه شکلات برای مهمانی تو میآورد.
دوست واقعی  : زودتر به کمک تو می آید و تا دیر وقت برای تمیز کردن می ماند.
دوست معمولی :‌ از دیر تماس گرفتن تو دلگیر و ناراحت می شود.
دوست واقعی  :  می پرسد چرا نتوانستی زودتر تماس بگیری؟
دوست معمولی : دوست دارد به مشکلات تو گوش کند.
دوست واقعی  :  سعی در حل آنها میکند.
دوست معمولی : مانند یک مهمان عمل می کند و منتظر می ماند تا از او پذیرایی کنی.
دوست واقعی  : به سوی یخچال رفته و از خود پذیرایی میکند.
دوست معمولی : می پندارد که دوستی شما بعد از یک مرافعه تمام می شود.
دوست واقعی  : می داند که بعد از یک مرافعه دوستی محکمتر می شود.
دوست واقعی  : کسی است که وقتی همه تو را ترک کرده اند با تو می ماند

 

اون روز فراموشم کردی

 

اگه یه روز رسید که دیگه

واسه خیس نشدن زیر بارون چترتو باز کردی...

واسه اینکه صدای رعد و برق رو نشنوی گوشاتو گرفتی...

واسه اینکه بارونو نبینی پنجره ی اتاقتو بستی....

و اگه یه روز دیگه برف بازی نکردی...

اون روز روزیه که منو فراموش کردی...

پس یادت نره  همین الآن برو چترتو واسه تولد یکی که دوستش داری کادو کن و وقتی خواستی هدیه شو بدی بهش بگو:

اگه یه روز رسید که واسه خیس نشدن زیر بارون چترتو باز کردی

اون روز روزیه که منو فراموش کردی!!!

 

خدایا

 

در رویاهایم دیدم که با خدا گفتگو می کنم.

خدا پرسید: "پس تو می خواهی با من گفت و گو کنی؟"

من در پاسخش گفتم:" اگر وقت دارید."

خدا خندید:

"وقت من بی نهایت است...

در ذهنت چیست که می خواهی از من بپرسی ؟"

پرسیدم:" چه چیز بشر شما را سخت متعجب می سازد؟"

خدا پاسخ داد: کودکی شان.

اینکه آنها از کودکی شان خسته می شوند،

عجله دارند که بزرگ شوند،

و بعد دوباره پس از مدت ها ، آرزو می کنند که کودک باشند.

...اینکه آنها سلامتی خود را از دست می دهند تا پول بدست آورند.

اینکه با اضطراب به آینده می نگرند

و حال را فراموش می کنند

و بنابراین نه در حال، زندگی می کنند و نه در آینده

اینکه آنها به گونه ای زندگی می کنند که گویی هرگز نمی میرند،

و به گونه ای می میرند که گویی هرگز زندگی نکرده اند."

دست های خدا دستانم را گرفت

برای مدتی سکوت کردیم

و من دوباره پرسیدم:

"به عنوان یک پدر،

می خواهی کدام درس های زندگی را

فرزندانت بیاموزند؟"

او گفت:"بیاموزند که انها نمی توانند کسی را وادار کنند که عاشقشان باشد،

همه کاری که انها می توانند بکنند این است که

اجازه دهند که خودشان دوست داشته باشند.

بیاموزند که درست نیست خودشان را با دیگران مقایسه کنند،

بیاموزند که فقط چند ثانیه طول می کشد تا زخم های عمیقی در قلب آنان که دوستشان داریم،ایجاد کنیم

اما سال ها طول می کشد تا ان زخم ها را التیام بخشیم.

بیاموزند ثروتمند کسی نیست که بیشترین ها را دارد،

کسی است که به کمترین ها نیاز دارد.

بیاموزند که آدم هایی هستند که آنها را دوست دارند،

فقط نمیدانند که چگونه احساساتشان را نشان دهند

بیاموزند که دو نفر با هم می توانند به یک نقطه نگاه کنند،

وآن را متفاوت ببینند.

بیاموزند که کافی نیست فقط آنها دیگران را ببخشند،

بلکه آنها باید خود را نیز ببخشند."

من با خضوع گفتم:

"از شما به خاطر این گفت و گو متشکرم.

آیا چیز دیگری هست که دوست دارید فرزندانتان بدانند؟"

خداوند لبخند زد و گفت:

" فقط اینکه بدانند من اینجا هستم ".

 

تنهایی

 

شب می آید
و پس از شب ‚ تاریکی
پس از تاریکی
چشمها
دستها
و نفس ها و نفس ها و نفس ها ...
و صدای آب
که فرو می ریزد قطره قطره قطره از شیر
بعد دو نقطه سرخ
از دو سیگار روشن
تیک تاک ساعت
و دو قلب
و دو تنهایی

 

 

دار مکافات

 

می دونی؟

دنیا دار مکافاته

دنیا آخرش پاچه ی همه رو می گیره

باید خیلی چیزا رو ببینی

چیزی که حق کسی نبوده

کسی نمی دونه تاوان چیو داره پس میده.... پدرشو. پدر جدشو.۱۰ نسل قبلشو...

دنیا بدجور دار مکافاته

دنیا جان از ما بکش بیرون...