دید مجنون را یکی صحرا نورد
در میان بادیه بنشسته فرد
صفحه اش از خاک وانگشتان قلم
می نویسد نام لیلی دم به دم
گفت : کای مجنون شیدا چیست این ؟
نامه بهر کیست این ؟
گفت : مشق نام لیلی میکنم
خاطر خود را تسلی میکنم
چون میسر نیست با کام او
عشق بازی میکنم با نام او
هجرش دهم زجرش دهم خوارش کنم زارش کنم
از خنده های اتشین وز بوسه های دلنشین صد شعله بر جانش زنم ؛
صد فتنه در کارش کنم
در پیش چشمش ساغری گیرم ز دست دیگری
از رشک آزارش دهم ؛ وز غصه بیمارش کنم
هر شامگه در خانه ای چابکتر از پروانه ای رقصم بر بیگانه ای وز خویش بیزارش کنم
یا رب مرا یا ری بده تا خوب آزارش کنم
تا خوب آزارش کنم
گیسوی خود افشان کنم چشمان خود گریان کنم
با گونه گون سوگندها ؛ بار دگر یارش کنم
چون یار شد بار دگر ؛ کوشم به آزار دگر ؛
تا این دل دیوانه را ؛ راضبی به ازارش کنم
یا رب مرا یا ری بده تا خوب آزارش کنم
هجرش دهم زجرش دهم خوارش کنم زارش کن
کمک کن بستری ازگل بسازیم
برای کوچه شب هنگام وحشت
کمک کن با تن هم گل بسازیم
کمک کن سایه بونی از ترانه
برای خواب ابریشم بسازیم
کمک کن با کلام عاشقانه
برای زخم شب مرحم بسازیم
بذارقسمت کنیم تنهاییمون رو
میون سفره ی شب تو با من
بذار بین منو تو دستای ما
پلی باشه واسه از خود گذشتن
کمک کن ازمسافرهای عاشق
سراغ مهربونی رو بگیریم
کمک کن تا برای هم بمونیم
کمک کن تا برای هم بمیریم
خدا به شیطان گفت: لیلی را سجده کن. بسم الله ... شیطان غرور داشت. سجده نکرد. گفت: من از آتشم و لیلی از گل است. خدا گفت: سجده کن، زیرا که من چنین می خواهم. من چیزی می دانم که تو نمی دانی. شیطان سجده نکرد. سرکشی کرد و رانده شد؛ و کینه لیلی را به دل گرفت. شیطان قسم خورد که لیلی را بی آبرو کند و تا واپسین روز حیات فرصت خواست. خدا مهلتش داد؛ اما گفت: نمی توانی، هرگز نمی توانی لیلی دردانه من است. قلبش چراغ من است و دستش در دست من. گمراهی اش را نمی توانی، حتی تا واپسین روز حیات. شیطان می داند لیلی همان است که از فرشته بالاتر می رود؛ و می کوشد بال لیلی را زخمی کند. عمری است که شیطان گرداگرد لیلی می گردد. دستهایش پر از حقارت و وسوسه است. او بدنامی لیلی را می خواهد. بهانه بودنش تنها همین است. می خواهد قصه لیلی را به بیراهه بکشد. نام لیلی، رنج شیطان است. شیطان از شیوع لیلی می ترسد.
شیطان از عشق واهمه دارد....