برای دیوانه نویسی های شبانه ام …بهانه ای جز گلایه از تو ندارم
آیا مگر می شود در این روزها که مرا به هزاره ای بودن عشق به مسلخ تمسخر می کشند
دلیل عاشق بودنم را کتمان کنم؟
آری به ذات پاک هر چه قاصدک سرگردان و به زلالی چشمهای خیس اشک هر شبم
من سالهاست راه خانه ام را گم کرده ام…آنقدر دور شدم که دیگه انگار توان برگشت را ندارم
تاب شروعی دوباره و خواندن سرود زندگی را
در همان سالهای جوانی عشق از دست دادم
می دانم که کسانی که این متون سراسر تشویش را می خوانند
به یقین می رسند که دیوانه ام
اما به خودت نگاه کن
تا این زمان چند بار ته دلت لرزیده است یا دل کسی را لرزانده ای
به تعدادی که دلت لرزیده حق با تو
و به تعدادی که لرزانده ای حق با من.
خورجین خاطرات با تمامی سنگینی اش تا آخرین لحظه ی زندگی با توست
ای گل بهانه ی خودکشی های شبانه ام
این گناه بر طوقه ی گردنت خواهد ماند
زیرا فرصت تغییر به گردنبند را به من ندادی
بارها می گوییم که این کار به نفع او بود
جدایی فرصت درک بهتر را به او می دهد
ما که هر کاری توانستیم کردیم
دیگر از پسش بر نمی آییم
دیوانه بود
اما یک بار نمی گوییم با این حادثه فرصت یک عمر دلدادگی را از او ستاندیم
تا در همان کوچه ی منتهی به قتل نفس در دوراهی رنج و خلاصی…سرگردان یک تصمیم بماند
شاید یک آن دیگر و شاید تا پایان عمر.
دعایتان می کنم هیچ گاه فرصت عاشق بودن را از کسی نگیرید
تا او یک عمر جهان را با جداره ی خاکستریش نبیند.
دعایتان می کنم که پایدارترین عشق ها نصیبتان شود
و کسی که از من گذشت پایدارتر از پیش زندگی کند.
من هستم تو کجایی
خیلی خوب بود
سلام احمد جان
عشق کمیاب ...... خیلی زیبا نوشتی ....با احساس
شاد باشی
من شما رو می شناسم؟
نه ولی خیلیدوست داشتم با هم آشنا بشیم
فقط به عنوان یه وبلاگ نویس برات نظر گذاشتم