در این تاریکی شب ،
کنار شعله سوزان شمع ،
هنوز بیدارم و می نگارم ،
نمی دا نم به خواب رفته ای
یا با فکر و خیال من می جنگی !!!
ولی اونچه که می دونم اینه که راحت به خواب رفته ای
ومن رو مثل همیشه به دست تنهایی و جدایی سپردی !!!
نمی دونم چرا امشب بیش از همیشه احساس دلتنگی می کنم ،
دوست داشتم کنارت بودم ،
برام حرف می زدی و منم بهت گوش می دادم ،
ولی می دونم که تو هیچ وقت حوصله من و نداری ،
شایدم هیچ وقت ، وقتش رو نداری !!
خیلی وقته که دلم می خواد باهات حرف بزنم ولی حیف .....
می خوام دور از کنایه و پرده پوشی اعتراف کنم
که من تو را نه فقط دوست دارم بلکه می پرستم. مهربانم !!
دلم برات خیلی وقته که تنگ شده ،
هیچ وقت تنهام نذار .....
سلام دوست عزیز
شعرت خیلی زیبا و پر احساس بود
امیدوارم هیچ وقت دلتنگ نباشی
شاد باشین