می زند آبی بر آتش های دل قطره قطره اشک لرزان خسته ام شهپره پروازه من آخر شکست از نشستن ای رفیقان خسته ام ساقرم خالی زمی من تشنه کن جرعه ای ای می پرستان خسته ام می چکد این اشک دردالود من از شب و این درد پنهان خسته ام
من که آزادی شعارم بوده است این چنین در بند و زندان خسته ام ظالمان روی زمین تشنه به خون زین ستم بر خاک خوبان خسته ام گر چه دورم عشق من ای خاک من از غم خلق پریشان خسته ام گر چه دورم عشق من ای خاک من از غم خلق پریشان خسته ام
|
سلام
ممنونبخاطر شعر زیبایی که برام نوشتین.
اینی هم که اینجا نوشتید قشنگه.
راستی میلاد اما