هیچ کس صدای بانوی منو وقتی اشک میریزه نمی شنوه.
وقتی گریه می کنه,مجبورت می کنه بدو بدو
خورشیدو تعقیب کنی و برش گردونی
تا گوشه ای از اسمونهای تاریک و عذاب اورشو روشن کنه
وقتی اشک می ریزه.
در صبح مه گرفته قدم می زنه,
رویای گذشته های طلایی,تو چشمهاش منعکس میشه.
ولی به زودی سایه های بعد از ظهر ,از همه طرف محاصره ش می کنن
وبانوی منو می ترسونن تا وقتی اشکش در بیاد...برای من...
بانوی منو می ترسونن تا اشکش در بیاد.
ممکنه دیده باشیش که زیر نور چراغت دراز کشیده ,
و عجیب نیست اگه پچ پچشو هم شنیده باشی
پس همونی باش که لبخند پنهانشو باهاش قسمت می کنه
ولی بانوی منو وقتی گریه می کنه بهم باز گردون...به خاطر من
بانوی من وقتی گریه میکنه به من نیاز داره.
وقتی گریه می کنه,مجبورت می کنه بدو بدو
خورشیدو تعقیب کنی و برش گردونی
تا گوشه ای از اسمونهای تاریک و عذاب اورشو روشن کنه
وقتی اشک می ریزه
سلام
موفق باشید