نکند لحظه آخر به خود آییم که ای کاش غزل می گفتیم
و به حسرت بنشینیم که ای کاش گل سرخ طلب می کردیم؛
مردم شهر سیاه ،
خنده هاشان همه از روی ریا ست
و به غیر از دو سه دوست،
که هر از گاهی چند
لب جویی بنشینیم و زهم یاد کنیم،
دلشان سنگ سیا ست
ما در این شهر دویدیم و دویدیم ، چه سود؟
شاعرانی که هم آواز سپیدی بودند
جای دیگر رفتند....
هر کجا پرسه زدیم،
خبر از عشق نبود
و تو ای مرغ مهاجر که از این شهر گذر خواهی کرد؛
نکند از هوس دانه گندم به زمین بنشینی
گندم شهر سیاه
نسلش از وسوسه شیطانهاست
با عرض سلام وبلاگ خوبی دارین اگه میخواین بازدید وبلاگ شما دو ویا حتی سه برابر بشه به وبلاگ من یه سری بزن
از طرف سلوا دختر بابا
سلام
از اینکه به من سر زدی ممنون
فردا برات آپلودش میکنم
بازم به ما سر بزن.
زیبا بود. به منهم سر بزن. موفق باشی.
shere beyar zibaieee booood.....movafagh bashi
az inke be matalebe weblog man alaghe dari va dar webloget azashooon estefade mikoni kheili khoshahalm......vali fekr mikonam hade aghal bayad linke man ro roooye matalebam mizashti.......