فریاد که از عمر جهان هر نفسی رفت دیدیم کزین جمع پراکنده کسی رفت رفتی و فراموش شدی از دل دنیا چون ناله مرغی کز یاد قفسی رفت .........................................................................
ولیکن چیز دیگری بنویسد. صادق هدایت ........................................................................ هیچکس هیچکسی را نشناخت هر که پرورده دست وطنی من منم دور ز دنیای توام تو تویی دور زدنیای منی ........................................................................ ملالت کم دلت خرم و نام روشنت روشن کسی می خوابد و خوابش نمی گیرد کسی از پشت دیوار زمان آواز می خواند پلنگی ماه را با ماده اش در آب می نوشد نگاه شاعر آشفته بی خواب است اما مردمش در خواب... من ظاهر نیستی و هستی دانم من باطن هر فراز و پستی دانم با این همه از دانش خود شرمم باد گر مرتبه ای ورای مستی دانم | |