غربت دیرینه ام را با تو قسمت می کنم
تا ابد با درد و رنج خویش خلوت می کنم
رفتی و با رفتنت کاخ دلم ویرانه شد
من در این ویرانه ها احساس غربت میکنم
با دیدگانی گریان شانه هایی خسته و دستانی لرزان
آمدنت را به انتظار نشسته ام
باشد تا به یاری شانه های مهربانت
خیل خستگیهایم را زمین بگذارم
ای همه آرامشم قلب پریشانت نبینم . چون شب خاکستری سر در گریبانت نبینم .
ای تو در چشمان من یک پنجره لبخند شادیت را همچو ابر سوگوار اینگونه گریانت نبینم .
ای پر از شوق رهائی رفته تا اوج ستاره در میان کوچه ها ، افتان و خیزانت نبینم .
مرغک عاشق کجا شور آواز قشنگت در قفس چون قلب خود هر لحظه نالانت نبینم .
تکیه کن برشانه ام ای شاخه ی نیلوفری ،اشک غمه بی تکیه گاهی را به چشمانت نبینم.
قصه دلتنگیت را خوبه من بگذار و بگذر ، گریه ی دریاچه ها را تا به دامانت نبینم .
کاشکی قسمت کنی غمهای خود را با دلم تا که سیل اشک را بر گونه هایت نبینم
سلام
غربت...
یعنی نبودن در کناره کسی که هست..