امشب اشک می ریزم تابار تنهایی را
ازدوش خود بردارم . امشب اشک می ریزم
تا تواشکهای خاطراتمو ببینی .
امشب اشک می ریزم تا خیابونهای دلم
پرازاشک من بشند .
امشب اشکهایم جای باران می بارند
پهنای صورتم ازاشکهام پرشده ...
دل آسمونم گرفته نباید براو خورده گرفت
چراکه آسمونم دلش می گیره واشکهاش
سرازیر می شه . احساسم مرده می نویسم
تا شاید احساس خفته ام بیدارشه نامه ای به خدا
می نویسم ازش می خوام دوست داشتنو یادم بده
صداقت و یادم بده ....
امشب اشک میریزم وبرای خدا می نویسم
که تابار تنهایی وازدوشم برداره می نویسم
که خدا جون دل من گرفته ازاین همه غم
دل من گرفته ازاین همه اشک ..............
دلم برای خاطراتم تنگ شده اشک می ریزم تا
اونهاروببینم ......
کاش می شد از میان ژاله ها
جرعه ای از مهربانی را چشید
در جواب خوبها جان هدیه داد
سختی و نامهربانی را ندید
کاش میشد با محبت خانه ساخت
یک اطاقش را به مروارید داد
کاش می شد آسمان مهر را
خانه کرد و به گل خورشید داد
کاش میشد بر تمام مردمان
پیشوند نام انسان را گذاشت
کاش می شد که دلی را شاد کرد
بر لب خشکیده ای یک غنچه کاشت
کاش میشد در ستاره غرق شد
در نگاهش عاشقانه تاب خورد
کاش می شد مثل قوهای سپید
از لب دریای مهرش آب خورد
کاش میشد جای اشعار بلند
بیت ها راساده و زیبا کنم
کاش می شد برگ برگ بیت را
سرخ تر از واژه رویا کنم
کاش میشد با کلامی سرخ و سبز
یک دل غمدیده را تسکین دهم
ای عشق واقعی چگونه ستایشت کنم
در حالی که قلبت از محبت بی نیاز است،
چگونه ببوسمت وقتی که عشقت در وجودم جاری می شود،
بگذار نامت راتکرار کنم نامت زیباست....... دلنشین است ،
چه داشته ای که این چنین مرا طلسم کرده ای ،
من این گونه نبوده ام تو عشق را با من آشنا کردی،
تو هوای دلم را با طراوت کرده ای،
زمانی که با تو هستم به آسمان بی کران پرواز می کنم،
پس بدان دوستت دارم معبود حقیقی من ،
گرچه پایان راه را نمی دانم
ندونستی که بعد از تو چراغ خونه خاموشه ...
گلهای خونه پژمرده همه ی حرفها فراموشه ...
امید با تو بودن هم درون سینه ام مرده ...
تو را داشتن توی این دنیا چه ساده پیشم افسرده ...
هنوز عطر نفسهات را فضای خونه پر کرده ...
دل عاشق من اینجا بدون تو پر از درده ...
بیا برگرد دلم تنگه گلهای خونه بی رنگه...
چه سخته منتظر موندن دلم بدجوری دلتنگه ...
تو که رفتی نموندی قدر عشقم راهم نخوندی ..
بی صدا پر از ترانه قلب خسته ام را سوزندی ...
کاشکی می شد قصه ای عشقم با تو دنبال بگیره .....
هر چه دیوار جدائی بین ما دوتا بمیره
هر وقت این نوشته ها را می خونم بی اختیار به یادت می افتم
در این تاریکی شب ،
کنار شعله سوزان شمع ،
هنوز بیدارم و می نگارم ،
نمی دا نم به خواب رفته ای
یا با فکر و خیال من می جنگی !!!
ولی اونچه که می دونم اینه که راحت به خواب رفته ای
ومن رو مثل همیشه به دست تنهایی و جدایی سپردی !!!
نمی دونم چرا امشب بیش از همیشه احساس دلتنگی می کنم ،
دوست داشتم کنارت بودم ،
برام حرف می زدی و منم بهت گوش می دادم ،
ولی می دونم که تو هیچ وقت حوصله من و نداری ،
شایدم هیچ وقت ، وقتش رو نداری !!
خیلی وقته که دلم می خواد باهات حرف بزنم ولی حیف .....
می خوام دور از کنایه و پرده پوشی اعتراف کنم
که من تو را نه فقط دوست دارم بلکه می پرستم. مهربانم !!
دلم برات خیلی وقته که تنگ شده ،
هیچ وقت تنهام نذار .....