دره بهشت

این اسم مقدسه به اندازیه کلمه عشق و نماز و ...

دره بهشت

این اسم مقدسه به اندازیه کلمه عشق و نماز و ...

میرزاده عشقی

عاشقی را شرط تنها ناله و فریاد نیست
تا کسی از جان شیرین نگذرد فرهاد نیست
تا نشدرسوای عالم کس نشد استاد عشق
نیم رسوا عاشق اندر فن خود استاد نیست
ای دل از حال من وبلبل چه می پرسی برو
ما دو تن شوریده را کاری به جز فریاد نیست
به به از این مجلس ملی وازادی فکر
من چه بنویسم قلم در دست کس ازاد نیست
رای من این است کاندید از برای انتخاب
اندر این دوره مناسب تر کس از شداد نیست
حرفهای تازه را فرعون هم ناگفته بود
بلکه از چنگیز هم تاریخ را در یاد نیست
ای خدا این مهد استبداد را ویران نما
گر چه در سر تاسرش یک گوشه ای اباد نیست
گر که جمهوری است این اوضاع برگیر وببند
هیچ ازادی طلب بر ضد استبداد نیست
قلب عشقی بین که چون سرتاسر ایران زمین
از جفای گلرخان یک گوشه اش اباد نیست

زیر باران

زیر باران بیا قدم بزنیم
حرف نشنیده ای به هم بزنیم
نو بگوییم و نو بیندیشیم
عادت کهنه را به هم بزنیم
و ز باران کمی بیاموزیم
 که بباریم و حرف کم بزنیم
کم بباریم اگر ، ولی همه جا
عالمی را به چهره نم بزنیم
چتر را تا کنیم و خیس شویم
لحظه ای پشت پا به غم بزنیم
سخن از عشق خود به خود زیباست
سخن عاشقانه ای به هم بزنیم
قلم زندگی به دست دل است
زندگی را بیا رقم بزنیم
" سالکم" قطره ها در انتظار تو اند
زیر باران بیا قدم بزنیم

لیلی و مجنون

خدا گفت : لیلی یک ماجراست ، ماجرایی آکنده از من ، ماجرایی که باید بسازیش
شیطان گفت : یک اتفاق است ، بنشین تا بیفتد . آنان که حرف شیطان را باور کردند . نشستند و لیلی هیچ‌گاه اتفاق نیفتاد . مجنون اما بلند شد، رفت تا لیلی را بسازد .
خدا گفت : لیلی درد است ، درد زادنی نو ، تولدی به دست خویشتن .
شیطان گفت : آسودگی است ، خیالی‌ست خوش .
خدا گفت : لیلی رفتن است . عبور است و رد شدن .
شیطان گفت : ماندن است ، فرو رفتنِ در خود .
خدا گفت : لیلی جست‌وجو است ، لیلی نرسیدن است . نداشتن و بخشیدن .
شیطان گفت : خواستن است ، گرفتن و تملک .
خدا گفت : لیلی سخت است ، دیر است و دور از دست .
شیطان گفت : ساده است ، همین‌‌ جایی و دم دست . و دنیا پر شد از لیلی‌های زود ، لیلی‌های ساده این‌جایی ، لیلی‌های نزدیک لحظه‌ای .
خدا گفت : لیلی زندگی‌ست . زیستنی از نوعی دیگر . لیلی جاودانگی شد و شیطان دیگر نبود .
مجنون زیستنی از نوعی دیگر را برگزید و می‌دانست که لیلی تا ابد طول می‌کشد

"من پری کوچک غمگینی را می شناسم

که در اقیانوسی مسکن دارد

و دلش را در یک نی لبک چوبین می نوازد آرام آرام

پری کوچک غمگینی که

شب از یک بوسه می میرد

و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد "

هیچکس لیاقت اشک های تو را ندارد و کسی که چنین لیاقتی داشته باشد هیچ وقت اشک تو را در نمی آورد !
و باز هم می گوید :
هرگر وقتت را با کسی که حاضر نیست وقتش را با تو بگذراند , تلف نکن !
آره شاید خدا خواسته است که ابتدا بسیاری از افراد نامناسب را بشناسی و سپس شخص مناسب را...
به این ترتیب وقتی او را یافتی بهتر می توانید شکر گذار او باشید...
خیلی مهم است عشق شما را کور نکند .
خیلی مهم است بدانید که همشه یک لبخند شیرین فقط به شما زده نمی شود‍ , زود دل نبندید.
خیلی مهم است بفهمید عشق تان چرا شما را دوست دارد و البته مهم تر اینکه چرا دوستتان ندارد !
یعضی ها غرور قششنگی دارند ما گاهی وقت ها عاشق و دیوانه این غرور می شویم
اما هیچ وقت غرور با تکبر اشتباه نگیرید ...
انسان متکبر لیاقت عشق را ندارد
از عشق خود انتقام نگیرید , اگر بی رحمانه دل شما را شکست و اگر عشق شما را به دیگری فروخت
,فقط رهایش کنید . اگر انتخاب او هوس بازانه بود و اظهار پشیمانی کرد دیگر ا و را نپذیرید.
او شایسته اعتماد و عشق به شما والبته هیچ کسی دیگری نیست!
عشاق واقعی به سختی عشق خود را بروز می دهند , معمولا غمگین هستند ولی شاد به
نظر می آیند ! با افتادن کوچکترین اتفاقی برای شما خود را می بازند و وقتی که به تعبیر او با رقیبش صحبت
می کنید بی درنگ آن مکان را ترک می کند والبته به سختی از شما چشم بر می دارند! عشق خود را بشناسید !
فراموش نکن :
تو ممکن است در تمام دنیا فقط یک نفر باشی , ولی برای بعضی افراد تمام دنیا هستی

به خاطر مادرم

 

آره ما روز زن و مادر و .... همیشه ما به فکر تشکر  و هدیه دادن میوفتیم

ولی امسال که از مادرم دورم خیلی دلم براش تنگ شده

 به خاطر همین به خاطر دل خودم این شعر را گذاشتم

موفق باشید و همیشه شاد

یا علی

مادر

مادر، نگاه خسته و تاریکت

با من هزار گونه سخن دارد

با صد زبان به گوش دلم گوید

رنجی که به خاطر تو ز من دارد

دردا که از غبار کدورت‌ها

ابری به روی ماه تو می بینم

سوزد چو برق خرمن جانم را

سوزی که در نگاه تو می بینم

چشمی که پر ز خنده‌ی شادی بود

تاریک و دردناک و غم آلودست

جز سایه ملال به چشمت نیست

آن شعله‌ی نگاه پر از درد است

آرام خنده می زنی و دانم

در سینه‌ات کشاکش طوفان است

لبخند دردناک تو ای مادر

سوزنده‌تر از اشک یتیمان است

تلخ است این سخن که به لب دارم

مادر بلای جان تو من بودم

اما تو ای دریغ، گمان بردی

فرزند مهربان تو من بودم

چون شعله‌ای که شمع به سر دارد

دائم ز جسم و جان تو کاهیدم

چون بت تو را شکستم و شرمم باد

با آن که چون خدایت پرستیدم

شرمنده من به پای تو می‌افتم

چون بر دلم ز ریشه گنه باری است

مادر بلای جان تو من بودم

این اعتراف تلخ گنه کاری است

«معلم شهید دکتر علی شریعتی»

شیدایی

 

رندم و شهره به شــــوریدگى و شیــدائى        شیـوه ام چشــــم چرانى و قدح پیمائى

عاشقـــــم خواهد و رسواى جهانى چکـــــنم    عاشـــقانـنـد به هم عاشقى و رسوائى

خـــــــط دلبند تو بـادا کـــه در اطراف رخت     کار هر بوالهوسى نیست قلم فرسائى

نیست بزمى که به بالاى تو آراسته نیـــست    اى برازنــــــــده به بالاى تو بزم آرائى

شمع ما خود به شبستان وفا سوخت که داد    یاد پـــــــــروانه پر سوخته بى پروائى

لعل شاهد نشیــــــندیم بدین شـــــیریــــــنى     زلف معشـــــــــوقه ندیدیم بدین زیبائى

کاش یک روز ســــر زلف تو در دست افتد      تا ستانـــــــم من از او داد شب تنهائى

پیر می خانه که روى تـــــــــو نماید در جام    ازجبین تابـــــــدش انوار مبارک رائى

شهریار از هوس  قند  لبت  چون طوطی      شهره شد در همه آفاق به شکر خایی