بوی باران،بوی سبزه، بوی خاک
نرم نرمک میرسد اینک بهار
خوش بحال روزگار
ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار
گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
هفت رنگش میشود هفتاد رنگ
دیدی دلم شکست...
دیدی که این بلور درخشان عمر من
بازیچه بود...
دیدی چه بی صدا دل پر آرزوی من
از دست کودکی که ندانست قدر آن
افتاد بر زمین
دیدی دلم شکست.........
یادته که روز آخر بغض مو نگه نداشتم
تو جواب تلخ بدرود گریه هامو جا گذاشتم
منه تنها رو سپردی به هجوم تیغ غربت
خودت اما پر کشیدی میون تیک تیک ساعت
به تو گفتم نرو برگرد . . . که تو قلب من نشستی
ولی تو با خنده گفتی که دیگه عهد و شکستی
می دونم یه روز دوباره برمی گردی خیلی دیره
میگی حرفات یه دروغ بود، بی صدام دلت می گیره
ولی افسوس که دل من دیگه عاشق نمی مونه
که برای با تو بودن شعر خوشبختی بخوونه
بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرو
یادته به من می گفتی که برام فقط تو موندی
حس من مثل یه شعره ، بیت آخر رو تو خوندی
همه حرفایی که گفتی دونه دونه باورم شد
همه اشکی توی چشمام واسه روز آخرم شد
اما تو ساده شکستی ، حرمت هرچی نفس بود
کاشکی تو قصه هات می گفتی دل من برات قفس بود
می دونم یه روز دوباره برمی گردی خیلی دیره
میگی حرفاش یه دورغ بود، بی صدام دلت می گیره
برو و قلب تو بردار که واسه خودت بموونه
توی رویام جا نداری ، بسه حرف عاشقونه
اگر می دانی در این جهان کسی هست
که با دیدنش رنگ رخسارت تغییر می کند
وصدای قلبت آبرویت را به تاراج میبرد ،
مهم نیست که او مال تو باشد ،
مهم این است که فقط باشد :
زندگی کند ، لذّت ببرد
و نفس بکشد .
گاه می اندیشم،
خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید ؟
آن زمان که خبر مرگ مرا
از کسی می شنوی، روی تو را
کاشکی می دیدم .
شانه بالا زدنت را،
- بی قید -
و تکان دادن دستت که،
- مهم نیست زیاد -
و تکان دادن سر را که،
- عجیب ! عاقبت مرد ؟
- افسوس !
- کاشکی می دیدم !
من به خود می گویم :
« چه کسی باور کرد
« جنگل جان مرا
« آتش عشق تو خاکستر کرد ؟
با من اکنون چه نشستنها، خاموشیها،
با تو اکنون چه فراموشیهاست .
چه کسی می خواهد
من و تو ما نشویم
خانه اش ویران باد