دره بهشت

این اسم مقدسه به اندازیه کلمه عشق و نماز و ...

دره بهشت

این اسم مقدسه به اندازیه کلمه عشق و نماز و ...

ازعشق خود دیوانه ام

 
امروزاگر ازعشق خود دیوانه ام کردی مرو

از مستی ام مستانه شو زین باده هم پیمانه شو

جانان من بامن بمان وان نغمه در گوشم بخوان

دیوانه ام کردی توهم همچون منی دیوانه شو

سرخوش شدم از بوی تو از تیرک ابروی تو

ان طره ی گیسوی تو.من شمع و تو پروانه شو

من از شرابت سرخوشم با چشم مستت دلخوشم

عشقت به هرجا میکشم با من بیا هم خانه شو

عشقت به دل مهرت به جان یاد تو درروح وروان

ای راحت جانم بمان معشوقه ای جانانه شو

صد بار گفتم با دلم بند از اسارت پاره کن

عاشق نشو عاشق نشوبا واژه اش بیگانه شو


قلبم شکستی از جفا با من چه کردی بی وفا

درجای دیگرخانه کن بی وقفه صاحب خانه شو

امشب اگر یاری کنی، ای دیده توفان می کنم
آتش به دل می افکنم، دریا به دامان می کنم
می جویمت، می جویمت، با آن که پیدا نیستی
می خواهمت، می خواهمت، هر چند پنهان می کنم
زندان صبرآموز را، در می گشایم ناگهان؛
پرهیز طاقت سوز را، یکسر به زندان می کنم
یا عقل تقوا پیشه را، از عشق می دوزم کفن
یا شاهد اندیشه را، از عقل عریان می کنم
بازآ که فرمان می برم، عشق تو با جان می خرم
آن را که می خواهی ز من، آن می کنم، آن می کنم
 

بگذر ز من

 

بگذر ز من ای آشنا
چون از تو من دیگر گذشتم
دیگر تو هم بیگانه شو
چون دیگران با سرگذشتم
میخواهم عشقت در دل بمیرد
میخواهم تا دیگر  در سر  یادت پایان بگیرد
بگذر ز من ای آشنا
چون از تو من دیگر گذشتم
دیگر تو هم بیگانه شو
چون دیگران با سرگذشتم

هر عشقی میمیرد
خاموشی می گیرد
عشق تو نمی میرد
باور کن بعد از تو دیگری
در قلبم جایت را نمی گیرد
هر عشقی میمیرد
خاموشی میگیرد
عشق تو نمیمیرد
باور کن بعد از تو دیگری
در قلبم جایت را نمیگیرد
هر عشقی میمیرد
خاموشی میگیرد
عشق تو نمیمیرد
باور کن بعد از تو دیگری
در قلبم جایت را نمیگیرد
هر عشقی میمیرد
خاموشی میگیرد
عشق تو نمیمیرد
باور کن بعد از تو دیگری
در قلبم جایت را نمیگیرد
هر عشقی میمیرد
خاموشی میگیرد
عشق تو نمیمیرد
باور کن بعد از تو دیگری
در قلبم جایت را نمیگیرد

 

ادامه مطلب ...

پروین اعتصامی

 




پروین اعتصامی چنین می سراید :


   که من پروین فروغ شهر ایرانم ..

     نه پوراندخت، نه آذردخت، نه آتوسا، نه پانته آ

    بلکه آرتمیس سپهسالار ایران در نبرد پارس و یونانم

    مرا گر در مقام همسری بینی نه یک همخواب و همبستر

              که یک همراه و یک یار وفادارم

   نه یک برده مکن اینگونه پندارم که جوشد خون آزادی به شریانم

        بدون زن کجا میداشت تاریخ تو؟

          آرش با کمانش؟

         کاوه آهنگر با گرز و سندانش؟

              بدون زن کجا میداشتی آن شاعر توسی؟

         نگهبان زبان پارسی؟

                    استاد فردوسی ......

         مرا گر در مقام مادری بینی

          مگو با من که هست فرشی از بهشت زیر پایم

          نگاهم کن که زیر پای من دنیا به جریان است

         ز نور عشق من رخشنده کیهان است

          که با دستان من گردون به جریان است

    که جای پای من بر چهره سرخ و سپید و سبز ایران است

           برو ای مرد دگر مبر آسان به لب نامم

                که من آزاده زن فرزند ایرانم .......

جدایی . . . .

 
 
 
 
 

گفتی : برم ؟         گفتم : چرا ؟

 گفتی‌: پریشونی بسه

گفتی: یکی دلتنگم 

خیلی برام دلواپسه

گفتی :  برم ؟     گفتم : برو

اما نگفتم تا ابد

با رفتنت توی چشام

اشک جدایی حلقه زد

تنهام خیالت پیشمه

زخم دل درویشمه

هر جا بسوزم ؛ خاطرت

خاکستر آتیشمه

بی شعله می سوزم ؛ ولی

ای عشق خاموشم نکن

با من بمون ؛ با من بمون

هرگز فراموشم نکن

من قلب چاقو خورده ام

هم زنده ام هم مرده ام

با بودنت گل کرده ام

با رفتنت پژمرده ام

تنهام خیالت پیشمه

زخم دل درویشمه

هر جا بسوزم ؛ خاطرت

خاکستر آتیشمه

 

 

 
 
 

تو نمی توانی

لبهای کبود دخترک

 از بوسه آتشین یار بود

یا سیلی معشوق

قلب کبودم  را یادم انداخت

از سیلی خدا

دخترک عاشق بود یا نه

شععله افروزی بود

برخاکستر جان سوخته ام

 

لحظه ای گفتم ای خدا!

فقط یک دم بیا و بنشین

یک دم کوتاه

درون این سینه و یک بار هم

تاب سوختن خود را بیازمای

تویی که سوزاندی همه ی عمر عاشقانرا تا بیازمایی!!!

قسم به تواناییت

توان یک دم را هم نداری

تو توانش را نداری

خود را بیازمای...

 

ادامه مطلب ...