اشک یعنی .....
اشک یعنی قصه نمناک دل
اشک یعنی دیدن تنگ غروب
اشک یعنی شبنمی بر روی چوب
اشک یعنی درد عاشق در گلو
اشک یعنی غم برای آرزو
اشک یعنی سرخی چشمان تو
اشک یعنی آبی دستان تو
اشک چشمان تو آبم می دهد
آبی چشمان تو تابم می دهد
چی بگم که خیلی تنهام میدونی یاری ندارم
چی بگم که غیر غصه دیگه دلداری ندارم
هیچکسی پا نمیزاره به سراچه خیالم
هیچکسی نداد جواب این سوالم
هرکی امد دوسه روزی از دلم بازیچه ای ساخت
دلمم مثل عروسک ساده بود دل به دلش باخت
گله و گلایه ای نیست بی وفایی رسم عشقه
عاشقا تنها میمونن تنهایی مرام عشقه
چی بگم که خیلی تنهام میدونی یاری ندارم
چی بگم که غیر غصه دیگه دلداری ندارم
هیچکسی پا نمیزاره به سراچه خیالم
هیچکسی نداد جواب این سوالم
تو مگه قسم نخوردی دلمو تنها نذاری؟
روبروم نشستی اما از غریبه کم نداری
روبروی من نشستی توی چشم تو ستاره
از صدای تو شنیدم، که دلت دوسم نداره
دل تو تو آسمونا، من به دنبال دل تو
تو به دنبال ستاره، من به یاد قسم تو
تو مگه قسم نخوردی، دلمو تنها نذاری؟
هرگز از روز جدایی، سخنی به لب نیاری؟
حالا روبروم نشستی، حرف تو فقط جدایی
تو قسم نخورده بودی که یه دنیا بی وفایی
تو قسم نخورده بودی روزی عشق تو می میره
نور یک ستاره یک شب، جای مهتاب رو می گیره
تو مگه قسم نخوردی، دلمو تنها نذاری؟
هرگز از روز جدایی، سخنی به لب نیاری؟
روبروم نشستی اما از غریبه کم نداری
روبروی من نشستی توی چشم تو ستاره
از صدای تو شنیدم، که دلت دوسم نداره
که دلت دوسم نداره، که دلت دوسم نداره
برای روز میلاد تن من ، نمیخوام پیرهن شادی بپوشی
به رسم عادت دیرینه حتی ، برایم جام سر مستی بنوشی
برای روز میلادم اگر تو ، به فکر هدیه ای ارزنده هستی
منو با خود ببر تا اوج خواستن ، بگو با من که با من زنده هستی
که من بی تو نه آغازم نه پایان
تویی آغاز روز بودن من
نذار پایان این احساس شیرین
بشه بی تو غم فرسودن من
نمیخوام از گلهای سرخ و آبی ، برایم تاج خوشبختی بیاری
به ارزشهای ایثار محبت ، به پایم اشک خوشحالی بباری
بذار از داغی دستهای تنها ، بگیره حرم گرما بستر من
بذار با تو بسوزه جسم خسته ام ، ببینی آتش و خاکستر من
تو ای تنها نیاز زنده موندن ، بکش دست نوازش بر سر من
به تن کن پیرهنی رنگ محبت ، اگه خواستی بیای به دیدن من
ای رفته ز دل ، رفته ز بر ، رفته ز خاطر
بر من منگر ، تاب نگاه تو ندارم
بر من منگر ، زانکه به جز تلخی اندوه
در خاطر از آن چشم سیاه تو ندارم
ای رفته ز دل ، راست بگو ! بهر چه امشب
با خاطره ها آمده ای باز به سویم ؟
گر آمده ای از پی آن دلبر دلخواه
من او نیم ، او مرده و من سایه ی اویم !