قایم موشک | |
چه می دانستم |
فکرشوکن یه شب باهم یه گوشه ای تنها باشیم
با چارتا دیوار و یه سقف جدا ازاین دنیا باشیم
من باشم وتوباشی و یه جفت دلهای بی قرار
فرصت خوب انتقام ازلحظه های انتظار
فکرشوکن عروسکم به اون شب پرالتهاب
چشماتوروی هم بذار امشب به یاد من بخواب
فکرشوکن دستای من روقلب توجون بگیره
دل,دل بی قرارتو توسینه آروم بگیره
نه ساعتی باشه که شب سربره وتموم بشه
نه هیچ کسی سربرسه ثانیه ای حروم بشه
هرگزندیدم به گلی لبخند زیبای تو را
هرگز نمی گیرد کسی در قلب من جای تو را
یه ماجرا غمگین
چند روزپیش داشتم از جایی می یومدم...ناگهان یکی از دوستان گذشته رو دیدم..
وای ...چه حس خوبی داشت... آقا رفتیم توی قدیم..... مسخره بازی و خنده بازار
عجب حالی داد..چقدر تو سر و کله هم زدیم..بعدشم............................
از گذشته ها گفتیم...از خاطراتی که همش خاطره شد.. .وای که چقدر لذت داشت
می دونید گاهی وقتها آدم لازم داره .........از پوست خودش بیرون بیاد بره تو
گذشته شایدم فکر کنه ببینه چی بوده حالا چی شده............شایدم یه وقتهایی
با کلاس بازی رو کنار بزاره بره تو فازه بی خیالی و بچگی ...خیلی حال می ده
گذشته ها..گذشتن...خاطره ها هم گذشتن..ما موندیم..و یه گذشته ای که خاطره شده..
شایدم آینده هایی که روزی قراره خاطره بشن...
روزی نمی رود که به یاده گذشته ها
در ظلمات ملال نگریم به حال خویش
یک دم نمی شود که به یاد گذشته ها
از فرط رنج سر ببرم زیر بال خویش
می دونستم که یه روز باید من تنها بمونم
ولی نه به این زودی
ولی خیلی سخته بی تو
کسی که همیشه با من بود برای هر چی
این برای بهترین دوستم و برادرم
امیر
غربت دیرینه ام را با تو قسمت می کنم
تا ابد با درد و رنج خویش خلوت می کنم
رفتی و با رفتنت کاخ دلم ویرانه شد
من در این ویرانه ها احساس غربت میکنم
با دیدگانی گریان شانه هایی خسته و دستانی لرزان
آمدنت را به انتظار نشسته ام
باشد تا به یاری شانه های مهربانت
خیل خستگیهایم را زمین بگذارم
ای همه آرامشم قلب پریشانت نبینم . چون شب خاکستری سر در گریبانت نبینم .
ای تو در چشمان من یک پنجره لبخند شادیت را همچو ابر سوگوار اینگونه گریانت نبینم .
ای پر از شوق رهائی رفته تا اوج ستاره در میان کوچه ها ، افتان و خیزانت نبینم .
مرغک عاشق کجا شور آواز قشنگت در قفس چون قلب خود هر لحظه نالانت نبینم .
تکیه کن برشانه ام ای شاخه ی نیلوفری ،اشک غمه بی تکیه گاهی را به چشمانت نبینم.
قصه دلتنگیت را خوبه من بگذار و بگذر ، گریه ی دریاچه ها را تا به دامانت نبینم .
کاشکی قسمت کنی غمهای خود را با دلم تا که سیل اشک را بر گونه هایت نبینم