دره بهشت

این اسم مقدسه به اندازیه کلمه عشق و نماز و ...

دره بهشت

این اسم مقدسه به اندازیه کلمه عشق و نماز و ...

ای تپش قلب من

 

ای شب از رویای تو رنگین شده
سینه از عطر تواَم سنگین شده
ای به روی چشم من گسترده خویش
شادی ام ، بخشیده از اندوه بیش
ای مرا ، با شور و شعر آمیخته ،
این همه آتش به شعرم ریخته ،
همچو بارانی که شوید جسم خاک
هستی ام ز آلودگیها کرده پاک
ای تپشهای تن سوزان من
آتشی در سایه مژگان من
عشق چون در سینه ام بیدار شد
از طلب ، پا تا سرم ایثار شد
ای مرا با شور و شعر آمیخته
این همه آتش به شعرم ریخته
آه ای روشن طلوع بی غروب
آفتاب سرزمین های جنوب
آه آه ای از سحر شاداب تر
از بهاران تازه تر سیراب تر
عشق چون در سینه ام بیدار شد
از طلب ، پا تا سرم ایثار شد
ای مرا با شور و شعر آمیخته
این همه آتش به شعرم ریخته

 

یه آرزو دارم

دوباره دل هوای با تو بودن کرده
نگو این دل ، دوری عشقتو باور کرده
دل من خسته از این دست به دعا ها بردن
همه ی آرزو هام با رفتن تو مردن
حالا من یه آرزو دارم توو سینه
که دوباره چشم من تورو ببینه
واسه پیدا کردنت تن به دل صحرا میدم
آخه توو رنگ چشات هیبت دنیا رو دیدم
توی هفتا آسمون ، تو تک ستاره ی منی
به خدا ناز دو چشماتو به دنیا نمیدم
حالا من یه آرزو دارم توو سینه
که دوباره چشم من تورو ببینه

تازه فهمیدم

 

روزی که شکستم اما دلتو بهم ندادی

روزی که تو اوج سرما تو خونت راهم ندادی

تازه فهمیدم سرابی ...تازه فهمیدم حبابی

 

روزی که ضجه زدم گفتم کجایی؟
چشم لا مذهب تو کردم هوایی

اروم از من دور شدی محل نذاشتی

گفتی که برو کنار بد سرراهی

تازه فهمیدم سرابی ...تازه فهمیدم حبابی

تازه فهمیدم یه خوابی یه سوال بی جوابی

 

وقتی تو زندون شدم از سر عشقت

وفتی از بر میکشیدم نقش چشمت

وقتی قربونی شدم برای جونت

بی محل رفتی ندیدم حتی اشکت

 

تازه فهمیدم سرابی ...تازه فهمیدم حبابی

تازه فهمیدم یه خوابی یه سوال بی جوابی

تاز فهمیدم که تو عشق من کجایم تو کجایی!

 

شبی که گفتم میمونی؟از تو چیزی نشنیدم

تو ارزوی دستات مردمو شوقی ندیدم

تازه فهمیدم سرابی ...تازه فهمیدم حبابی

تازه فهمیدم یه خوابی یه سوال بی جوابی

تاز فهمیدم که تو عشق من کجایم تو کجایی!

تازه فهمیدم تو این راه یه گناه نا ثوابی

 

یه زمون میاد نباشم یه دفه گم شم رها شم

یه زمون میگی نمیخوام اسیر دست بلا شم

ولی من میگم که بی تو تازه بال و پرگرفتم

نمیخوام عاشق بمونم پای حرفمم نشستم 

 

بسوزان

شعرهایم را بسوزان

خاطرات عمر شیرین مرا

یادبود عشق دیرین مرا

 

در سکوت بی سرانجام بیابان

آتشی از استخوانم برفروزان

در میان بوته های خشک بی جان

در غبار آسمان گرد بیابان

بسوزان،بسوزان

شعرهایم را بسوزان

برگ برگ خاطراتم را بسوزان

تا نماند قصه ای از آشنایی

تا شود خاموش فریاد جدایی

تا نماند دیگر از من یادگاری

در خزانی یا بهاری

 

من

 

ای صدای عشق در جان و تنم

آن سکوت ساکت و تنها منم

من پر از اندوه چشمان توام

آشنایی دل پریشان توام

آتش عشق تو در جان من است

عاشقی معنای ایمان من است

کی به آرامی صدایم می کنی

از غم دوری رهایم می کنی