زندگی شاید آن لحظه ای باشد:
که غنچه ی گله سرخی بر لبان او شکوفا می شود...
و مرگ
مرگ شاید آن لحظه ای باشد
که شبنمی از دیدگانِ او تا اعماق وجودم را طهارت می بخشد...
*آری زندگی و مرگ به همین سادگی رقم می خورد*
*پس عاشقانه او را دوست دارم*
*به او بگوییددوستش دارم*
مثل نوری بر دلم تابیده
لا به لای دفتر احساس من
عاشقانه اسم خود را دیده
می زند آبی بر آتش های دل قطره قطره اشک لرزان خسته ام من که آزادی شعارم بوده است | |
روز شنبه
روز یک شنبه
روز دوشنبه
روز سه شنبه
روز چهارشنبه
روز پنج شنبه
روز جمعه
خداوند
استواری را از کوه گرفت
و بزرگی را از درخت
ملایمت را از خورشید تابستان
آرامش و وقار را از دریای خموش ؛ از طبیعت
سکوت را از شب
خرد را از سالمندان
قدرت را از پرواز عقاب بر آسمان بیکران
شادی و نشاط را از صبح بهار
توکل و امید را از بذر کوچک انار
و صبر و بردباری را از لیت
سر انجام همه اینها را با هم در آمیخت
و چون چیزی برای افزودنش نماد
دانست که شاهکارش تکمیل شده است
وآنگاه پدر را آفرید
روز پدر بر همه پدران زحمتکش مبارکباد
ای مهربانتر از برگ در بوسههای باران
بیداری ستاره، در چشم جویباران
آئینهء نگاهت؛ پیوند صبح و ساحل
لبخندِ گاه گاهت؛ صبح ِ ستاره باران
بازآ که در هوایت، خاموشیِ جنونم
فریادها بر انگیخت از سنگ ِ کوهساران
ای جویبار ِ جاری ! زین سایه برگ مگریز
کاین گونه فرصت از کف دادند بی شماران
گفتی : "به روزگاری مهری نشسته!" گفتم :
"بیرون نمیتوان کرد، حتی به روزگاران"
بیگانگی ز حد رفت، ای آشنا مپرهیز
زین عاشق ِ پشیمان، سرخیل شرمساران
پیش از من و تو بسیار بودند و نقش بستند
دیوار ِ زندگی را زین گونه یادگاران
وین نغمهء محبت، بعد از من و تو مانَد
تا در زمانه باقیست آواز ِ باد و باران
شفیعی کدکنی