دره بهشت

این اسم مقدسه به اندازیه کلمه عشق و نماز و ...

دره بهشت

این اسم مقدسه به اندازیه کلمه عشق و نماز و ...

به هر جای دنیا که می‌‌خواهید مجانی تلفن کنید


از ‌‌رایانه ‌‌‌به ‌تلفن ‌ثابت ‌یا ‌‌همراه‌


[تصویر: 100953314002.jpg]

حتما همگی نام نرم‌‌افزار Skype به گوشتان خورده است. این برنامه یکی از مشهورترین ابزارهای مخصوص تلفن اینترنتی به حساب می‌‌آید که بسیاری از کاربران نیز با آن آشنایی دارند اما همانطور که می‌‌دانید با استفاده از این نرم‌‌افزار نمی‌‌توان با خطوط تلفن ثابت یا همراه به‌‌طور رایگان ارتباط تلفنی برقرار کرد.
Evaphone

زود نتیجه‌‌گیری نکنید! قصد معرفی نرم‌‌افزار اسکایپ را نداریم. در این مطلب قصد داریم بجای یک برنامه، سایتی را به شما معرفی کنیم که کار تمام نرم‌‌افزارهای تلفن اینترنتی را یک‌‌جا و به سادگی برای شما انجام دهد.

سایت اینترنتیEvaPhone با ارائه سرویس رایگان تلفن اینترنتی خود به شما این امکان را می‌‌دهد تا به‌‌راحتی با تمام خطوط تلفنی دنیا اعم از ثابت و همراه تماس برقرار کنید

ادامه مطلب ...

گوگوش

 
شب من پنجره ای بی فردا 

روز من قصه تنهایی ها 

مانده بر خاک و اسیر ساحل 

ماهی ام ماهی دور از دریا 

هیچ کس با دل اواره من  

لحظه ای همدم و همراه نبود 

هیچ شهری به من سرگردان 

در دروازه خود را نگشود 

کولی ام خسته و سرگردانم 

ابر دلتنگ پر از بارانم 

پای من خسته از رفتن بود 

قصه ام قصه دل کندن بود 

دل به هرکس که سپردم دیدم 

راهش افسوس جدا از من بود

قصه (سنگتراش)

روزی، سنگتراشی که از کار خود ناراضی بود و احساس حقارت می کرد، از نزدیکی خانه بازرگـانی رد می شد. در باز بود و او خانه مجلل، باغ و نوکران بازرگان را دید و به حال خود غبطه خورد و با خود گفت: این بازرگان چقدر قدرتمند است! و آرزو کرد که مانند بازرگان باشد.

در یک لحظه، او تبدیل به بازرگانی با جاه و جلال شد. تا مدت ها فکر می کرد که از همه قدرتمند تر است، تا این که یک روز حاکم شهر از آنجا عبور کرد، او دید که همه مردم به حاکم احترام می گذارند حتی بازرگانان. مرد با خودش فکر کرد: کاش من هم یک حاکم بودم، آن وقت از همه قوی تر می شدم!

در همان لحظه، او تبدیل به حاکم مقتدر شهر شد. در حالی که روی تخت روانی نشسته بود، مردم همه به او تعظیم می کردند. احساس کرد که نور خورشید او را می آزارد و با خودش فکر کرد که خورشید چقدر قدرتمند است.

او آرزو کرد که خورشید باشد و تبدیل به خورشید شد و با تمام نیرو سعی کرد که به زمین بتابد و آن را گرم کند.

پس از مدتی ابری بزرگ و سیاه آمد و جلوی تابش او را گرفت. پس با خود اندیشید که نیروی ابر از خورشید بیشتر است، و تبدیل به ابری بزرگ شد.

کمی نگذشته بود که بادی آمد و او را به این طرف و آن طرف هل داد. این بارآرزو کرد که باد شود و تبدیل به باد شد. ولی وقتی به نزدیکی صخره سنگی رسید، دیگر قدرت تکان دادن صخره را نداشت. با خود گفت که قوی ترین چیز در دنیا، صخره سنگی است و تبدیل به سنگی بزرگ و عظیم شد.

همان طور که با غرور ایستاده بود، ناگهان صدایی شنید و احساس کرد که دارد خرد می شود. نگاهی به پایین انداخت و سنگتراشی را دید که با چکش و قلم به جان او افتاده است!

متن اعلامیه کورش کبیر

 به نام اهورا مزدا
اینک که به یاری مزدا تاج سلطنت ایران ،بابل و کشورهای چهارگانه را بر سر گذاشته ام اعلام می کنم که :تا روزی که زنده هستم و مزدا پادشاهی را به من ارمغان می کند کیش و آیین و باورهای مردمانی را که من پادشاه آنان هستم گرامی بدارم و نگذارم فرمانروایان و زیردستان من کیش و آیین و دین و روش مردمان دیگر را پست بدارند و یا آنها را بیازارند . من که امروز افسر پادشاهی را بر سر نهاده ام تا روزی که زنده هستم و مزدا پادشاهی را به من ارزانی کرده ،هرگز فرمانروایی خود را بر هیچ مردمانی تحمیل نکنم و در پادشاهی من هر ملتی آزاد است که مرا به پادشاهی بپذیرد یا نپذیرد ،و هر گاه که نخواهد مرا پادشاه ایران وبابل و کشورهای
۴ گانه ........ تا وقتی زنده هستم نخواهم گذاشت که کسی به دیگری ستم کند و اگر کسی ناتوان بود و بر او ستمی رفت من از وی دفاع خواهم کرد و حق او را گرفته و به او پس خواهم داد و ستمگر را به کیفر خواهم رساند . تا روزی که پادشاه هستم نخواهم گذاشت کسی مال و اموال دیگری را با زور یا هر روش نادرست دیگری از او ،بدون پرداخت ارزش واقعی آن بگیرد. و تا روزی که من زنده هستم نخواهم گذاشت کسی ،کسی را به بیگاری بگیرد و به او مزد نپردازد . من اعلام می کنم که هر کس آزاد است هر دین و آیینی را که میل دارد بر گزیند و هر جا که میخواهد سکونت نماید و به هر گونه که معتقد است عبادت کند و معتقدات خود را به جا آورد و هر کسب و کاری که میخواهد انتخاب نماید تنها به شرطی که حق کسی را پایمال نکند و زیانی به حقوق دیگران وارد نسازد . من اعلام می کنم هر کس پاسخگوی اعمال خود باشد ،هیچکس را نباید به انگیزه اینکه یکی از بستگانش خلاف کرده است مجازات کرد و اگر کسی از دودمان یا خانواده ای خلاف کرد تنها همان کس به کیفر برسد و با دیگر مردمان و خانواده کاری نیست . تا روزیکه من زنده هستم نخواهم گذاشت مردان و زنان را به نام برده و کنیز و یا نامهای دیگر بفروشند و این رسم باید از گیتی رخت بر بندد . از مزدا می خواهم که مرا در تعهداتی که نسبت به ملتهای ایران و کشورهای ۴ گانه گرفته ام پیروز گرداند .

زیباترین چیز در دنیا...اونیه که خدا دوس داره

روزی فرشته ای از فرمان خدا سرپیچی کرد وبرای پاسخ دادن به عمل اشتباهش در مقابل تخت قضاوت احضار شد. فرشته از خداوند تقاضای بخشش کرد. خداوند با مهربانی نگاهی به فرشته انداخت وفرمود:من تورا تنبیه نمیکنم، ولی تو باید کفاره گناهت را بپردازی. کاری را به تو محول میکنم،به زمین برو وبا ارزشترین چیز دنیا را برای من بیاور.فرشته خوشحال از اینکه فرصتی برای بخشوده شدن دارد به سرعت به سمت زمین رفت.سالها روی زمین به دنبال با ارزشترین چیز دنیا گشت.روزی به یک میدان جنگ رسید، سرباز جوانی رایافت که به سختی زخمی شده بود . مرد جوان دردفاع از کشورش با شجاعت جنگیده بود وحالا درحال مردن بود فرشته آخرین قطره از خون سرباز را برداشت وبا سرعت به بهشت باز گشت. خداوند فرمود:به راستی چیزی که تو آوردی باارزش است. سربازی که زندگیش را برای کشورش میدهد، برای من خیلی عزیز است، ولی برگرد وبیشتر بگرد.فرشته به زمین بازگشت وبه جستجوی خود ادامه داد. سالیان دراز در شهرها ،جنگلها ،ودشتها گردش کرد. سرانجام روزی در بیمارستان بزرگ پرستاری دید که بر اثر یک بیماری در حال مرگ بود.پرستار از افرادی مراقبت کرده بود که این بیماری را داشتند و آنقدر سخت کار کرده بودکه مقاومتشرا از دست داده بود. پرستار رنگ پریده در تختخواب سفری خود خوابیده بود ونفس نفس میزد.در حالی که پرستار نفسهای آخرش را میکشید، فرشته آخرین نفس پرستار را برداشت وبه سرعت به سمت بهشت رفت.وبه خداوند گفت:خدوندا مطمئنم آخرین نفس این پرستار فداکار با ارزشترین چیزدر دنیاست. خداوند پاسخ داد: این نفس چیز با ارزشی است. کسی که زندگیش را برای دیگران میدهد، یقینا از نظر من با ارزش است.ولی برگرد ودوباره بگرد. فرشته برای جستجو ی دوباره به زمین بازگشت وسالیان زیادی گردش کرد. شبی مرد شروری را که براسبی سوار بود درجنگل یافت. مرد به شمشیر ونیزه مجهز بود.او میخواست از نگهبان جنگل انتقام بگیرد.مرد به کلبه کوچکی که جنگلبان وخانواده اش درآن زندگی میکردند، رسید.نور از پنجره بیرون میزد.مرد شرور از اسب پایین آمد واز پنجره داخل کلبه را بدقت نگاه کرد.زن جنگلبان را دیدکه پسرش را میخواباندوصدای اورا که به فرزندش دعای شب را یاد میداد،شنید.چیزی درون قلب سخت مرد ،ذوب شد.آیا دوران کودکی خودش را بیاد آورده بود؟چشمان مرد پر از اشک شده بود وهمان جا از رفتار ونیت زشتش پشیمان شد وتوبه کرد.فرشته قطره ای اشک از چشم مرد برداشت وبه سمت بهشت پرواز کرد.خداوند فرمود:این قطزه اشک با ارزشترین چیزدردنیاست، برای اینکه این اشک آدمی است که توبه کرده وتوبه درهای بهشت را باز میکند. 
 
خداوند متعال  فرمود: «به آن دسته از بندگانم که بر خودشان ستم روا داشته (و خود را به گناه آلوده نموده‏اند) بگو از رحمت خدا مأیوس نشوند؛ چرا که خدا همه گناهان را می‏آمرزد. به درستی که او خدای بخشنده و مهربان است».