خیلی سخته چیزی رو که تا دیشب بود یادگاری
صبح بلند شی ببینی که دیگه دوستش نداری
خیلی سخته که نباشه هیچ جایی برای آشتی
بی وفا شه اونی که جونتو واسش گذاشتی
خیلی سخته اون کسی که اومد و کردت دیوونه
هوساش وقتی تموم شد بره و پیشت نمونه
خیلی سخته که عزیزی یه شب عازم سفر شه
تازه فردای همون روز از دوست عاشقش با خبر شه
خیلی سخته توی پاییزبا کسی آشنا شی
اما وقتی که بهار شد یه جوری ازش جدا شی
خیلی سخته یه غریبه به دلت یه وقت بشینه
بعد به اون بگی که چشمات نمی خواد اونو ببینه
خیلی سخته که ببینیش توی یک فصل طلایی
کاش مجازات بدی داشت توی قانون بی وفایی
خیلی سخته واسه اون بشکنه یه روز غرورت
ولی اون نخواد بمونه همیشه سنگ صبورت
خیلی سخته اون که دیروز تو واسش یه رویا بودی
از یادش رفته که واسش تو تموم دنیا بودی
چنان دل کندم از دنیا
که شکلم شکل تنهاییست
ببین مرگ مرا در خویش
که مرگ من تماشایی است
مرا در اوج میخواهی
تماشا کن تماشا کن
دروغین بودم از دیروز
مرا امروز حاشا کن
در این دنیا که حتی ابر نمی گرید به حال ما
همه از من گریزانند تو هم بگذر از این تنها
رهگذار عمر سیری
در دیاری روشن و تاریک
رهگذار عمر راهی
بر فضایی دور یا نزدیک
کس نمیداند کدامین روز می آید
کس نمیداند کدامین روز میمیرد
چیست این افسانه هستی خدایا چیست
پس چرا آگاهی از این قصه مارا نیست
روزی انسان برده عشق و محبت بود
جز ره مهر و وفا راهی نمی پیمود
کاش قلبم درد پنهانی نداشت
چهره ام هرگز پریشانی نداشت
برگهای آخر تقویم عشق
حرفی از یک روز بارانی نداشت
کاش می شد راه سخت عشق را
بی خطر پیمود و قربانی نداشت
کلبه ی می سازم پشت تنهای شب
زیر این سقف کبود که به زیبای پرواز کبوتر باشد
چهار چوبش از عشق ُ سقفش از عطر بهار ُ رنگ دیوار اتاقش از آب
پنجره ی از نور ُ پرده اش از گل یاس
عکس لبخند تو را می کوبم روی ایوان حیاط تا که هر صبح اقاقی ها را از تو سر شار کنم
چراغ تنهای من نور چشمان توست
کاش در سبد احساس من شاخه ای از مریم بود
عطر آن را با عشق توشه ی راه قاصدکی میکردم که به تنهای تو سر بزند
شبنم یخ زده چشمانم
در زمستان سکوت گرمی دستان تو را می طلبد......