دره بهشت

این اسم مقدسه به اندازیه کلمه عشق و نماز و ...

دره بهشت

این اسم مقدسه به اندازیه کلمه عشق و نماز و ...

دلتنگی های شاعر خیابان چهل و هشتم

 

از وبلاگه

http://bahal3.persianblog.com

 

اگر که درد از این گریه تا عصب برسد

اگر که عشق لبالب شود به لب برسد

که سالها بدوی ، قبل خط ّ پایانی

یواش سایه ی یک مرد از عقب برسد

شبانه گریه کنی تا دوباره صبح شود

که صبح گریه کنی تا دوباره شب برسد!

که هی سه نقطه بچینی اگر... ولی... شاید...

کسی نمی آید ، نه! کسی نمی آید.

 

خدای مهربان من

 

فکر کنم هنوزم خدایی دارم

خدایی که می شنوه

می بینه

بهم قدرت می ده

پا به پام می جنگه

احساس دوست داشتن رو بهم هدیه می ده

بدی ها و سختی ها رو ازم دور می کنه

به خاطر من درهای رحمتش رو به روم باز می کنه

هیچ وقت ازم دلگیر نمی شه

همیشه برام وقت داره

بین این همه بنده منو منتظر نمی ذاره

برام احترام قائله

دوستم داره

بهم آرامش می ده

نمی ذاره عذاب بکشم

از گریه هام دلش می گیره

منو در هر حال تحمل می کنه

هر روز نوید تازه ای می ده

هر روز فرشته ای می فرسته

هر روز یک قدم به مهربانیش نزدیک تر می شم

 

سنگ نوشته

 

سر قبر شخصی نوشته شده بود :

 کودک که بودم می خواستم دنیا را تغییر بدهم

 وقتی بزرگتر شدم متوجه شدم که دنیا خیلی بزرگ است

 من باید کشورم را تغییر بدهم

 بعد ها کشورم را هم بزرگ دیدم

و تصمیم گرفتم شهرم را تغییر دهم .

 در سالخوردگی تصمیم گرفتم خانواده ام را متحول کنم .

اینک من در آستانه مرگ هستم می فهمم که

 اگر روز اول خودم را تغییر داده بودم شاید می توانستم دنیا را هم تغییر دهم.

معرفه النفس انفع المعارف:خودشناسی مفیدترین دانش است.

 

 لطیف ترین کلمه((لبخند)) است...آن را حفظ کن.

 ضروری ترین کلمه((تفاهم)) است...آن را ایجاد کن.

سالم ترین کلمه((سلامتی)) است...به آن اهمیت بده.

اصلی ترین کلمه((اعتماد)) است...به آن اعتماد کن.

دوستانه ترین کلمه((رفاقت)) است...از آن سو استفاده نکن.

زیباترین کلمه((راستی)) است

 

 

آبم کن

 

آمدی با تاب گیسو تا که بی تابم کنی

 

زلف بر یک سو زدی تا قرق مهتابم کنی

 

آتشی از برق نگاهت ریختی  بر جان من

 

آمدی تا دری میان شعله ها آبم کن

 

دوستت دارم

 

اگر باران بودم . می باریدم تا غمهایت از دل بیرون رود

*****

اگر تار بودم . آهنگ دوستی را می نواختم

*****

اگر گل بودم . شاخه ای تقدیم وجود عزیزت می شدم .

***** 

    ولی افسوس . نه بارانم . نه تار . و نه گل !

 

 ولی هر چه هستم .

 

دوستت دارم

 

باز هم قلبی به پایم افتاد

باز هم چشمی به رویم خیره شد

باز هم در گیرودار یک نبرد

عشق من بر قلب سردی چیره شد

بر دو چشمش دیده می دوزم به ناز

خود نمی دانم چه می جویم در او

عاشقی دیوانه می خواهم که زود

بگذرد از جاه ومال وآبرو

اوشراب بوسه می خواهد زمن

من چه گویم قلب  پر امید را

او به فکر لذت وغافل که من

طالبم آن لذت جاوید را

من صفای عشق می خواهم از او

تا فدا سازم وجود خویش را

او تنی می خواهد از من آتشین

تا بسوزاند در او تشویش را

او به من می گوید ای آغوش گرم

مست نازم کن که من دیوانه ام

من به او می گویم ای ناآشنا

بگذار از من من ترا بیگانه ام