دره بهشت

این اسم مقدسه به اندازیه کلمه عشق و نماز و ...

دره بهشت

این اسم مقدسه به اندازیه کلمه عشق و نماز و ...

چند تا عکس با احساس

نظرتون چیه؟

قشنگند؟

خبر مرگ

 

گاه می اندیشم ، خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید ؟

آن زمان که خبر مرگ مرا

از کسی می شنوی ، روی تو را کاش می دیدم .

 

شانه بالا زدنت را 

                       ــ بی قید ــ

و تکان دادن دستت که ،

                      ــ مهم نیست زیاد ــ

و تکان دادن سر را که ،

                      ــ عجیب !

                            عاقبت مُرد ؟

                                    افسوس !

کاش که می دیدم

 

خدا می داند

 

خدا می داند

روح الهی ستمکار نیست

خدا می داند که ما در این دنیای لبریز از

جهل و پریشانی قرار داده است و ما در رنج هستیم

او از کشمکش ها و تلاش های ما آگاه است

اما زمانی که انسان خود را گناهکار می پندارد

فقط بر ظلمت جهلش می افزاید

بهتر آن است که آدمی با تکیه بر مهر مادرانه الهی

به رفع خطاهای خود بپردازد

و پیوسته به یاد داشته باشد

که عشق و بخشایش پروردگار بی کران است.

ما زبالایم و بالا می رویم ما ز دریاییم و دریا می رویم

ما از اینجا و از اینجا می رویم کشتی نوحیم در طوفان بلا

لاجرم بی دست و بی پا می رویم

هم چون موج ا زخود برآریم سر باز هم در خود تماشا می رویم

آخر ما نیست در دور قمر لاجرم فوق ثریا می رویم

 

حجاب

 

** مکن حجاب وجودت لباس دیبا را **

** که نیست حاجت دیبا وجود زیبا را **

** تو را برهنه در آ غوش باید آوردن **

** گرفتی از همه عضوت مراد اعضا را **

** ز پای تا بسرت می مکم چو نیشکر **

** به دستم ار سپارند آن سر و پا را **

** هنور اهل صفا پرده در میا ن دارند **

** بیار ساقی مجلس می مصفا ر ا **

** زگریه ی سحری گرد دیده پاک بشوی **

** که در قدح نگری خنده های صهبا را **

** شبانه جام جهان بین ز دست ساقی گیر **

** که  آشکارا  ببینی  نهان  فردا  را **

** چه شعله بود که سر زد زخیمه ی لیلی **

** که سوخت خرمن مجنون دشت پیما را **

** کمال حسن وی از چشم من تماشا کن **

** ببین ز دیده ی وامق جمال عذرا **

** دلش هنوز نیامد به پرسش دل من **

** مگر به دلها نشیند راه دلها ر ا **

** سحر فرشته ی فرخ سرشته ای دیدم **

** که می نوشت به زر این سه بیت غرا را **

** ستوده پرده نیشینی که فر معجز او **

** شکسته اختر پرویز و تاج دارا را **

** خجسته کوکب بختش به آسمان می گفت **

** که من خریده ام خورشید عالم آرا را **

** فروغی آن مه تابنده سوی خویشتنم **

** چنان کشید که رخشنده مهر حربا را **

 

      نظرتون چیه؟؟

دوبیتی

 

** آنقدر بوسیدمش تا خسته شد  **

 ** خسته از بوسیدن پیوسته شد  **

 ** خواست تا لب بر شکوه وا کند  **

 ** لب نهادم بر لبش تا بسته شد  **