یک زوج در اوایل 60 سالگی، در یک رستوران کوچیک رمانتیک سی و پنجمین سالگرد ازدواجشان را جشن گرفته بودن.
که یهو یه پری کنار میزشون ظاهر میشه!از اونا میخواد هرکدوم فقط یه آرزو بکنند.
خانم گفت: اووووووووووووووووه ! من می خوام به همراه همسر عزیزم، دور دنیا سفر کنم.
پری چوب جادووییش رو تکون داد و
اجی مجی لا ترجی
دو تا بلیط برای خطوط مسافربری جدید و شیک QM2در دستش ظاهر شد.
حالا نوبت آقا بود، چند لحظه فکر کرد و گفت:
خب، این خیلی رمانتیکه ولی چنین موقعیتی فقط یک بار در زندگی آدم اتفاق می افته ، بنابراین، خیلی متاسفم عزیزم ولی آرزوی من اینه که همسری 30 سال جوانتر از خودم داشته باشم.
خانم و پری واقعا نا امید شده بودن ولی آرزو، آرزوه دیگه !!!
پری چوب جادوییش و چرخوند و.........
اجی مجی لا ترجی
و آقا 92 ساله شد
پیام اخلاقی این داستان
مردها شاید موجودات ناسپاسی باشند
ولی پریها................
مونث هستند !!!!!!!!
| |||
مطالبی که می خونید مکالمات تلفنی واقعی ضبط شده در مراکز خدمات مشاوره مایکروسافت در انگلستان هست، از وبلاگ شادی برداشتمش . من که واقعا خندیدم :
مرکز مشاوره : چه نوع کامپیوتری دارید؟
مشتری : یک کامپیوتر سفید…
مشتری : سلام، من «سلین» هستم. نمی تونم دیسکتم رو دربیارم
مرکز : سعی کردین دکمه رو فشار بدین؟
مشتری : آره، ولی اون واقعاً گیر کرده
مرکز : این خوب نیست، من یک یادداشت آماده می کنم…
مشتری : نه… صبر کن… من هنوز نذاشتمش تو درایو… هنوز روی میزمه..ببخشید…
مرکز : روی آیکن My Computer در سمت چپ صفحه کلیک کن.
مشتری : سمت چپ شما یا سمت چپ من؟
مرکز : روز خوش، چه کمکی از من برمیاد؟
مشتری : سلام … من نمی تونم پرینت کنم.
مرکز : میشه لطفاً روی Start کلیک کنید و …
مشتری : گوش کن رفیق؛ برای من اصطلاحات فنی نیار! من بیل گیتس نیستم، لعنتی!
مشتری : سلام، عصرتون بخیر، من مارتا هستم، نمی تونم پرینت بگیرم. هر دفعه سعی می کنم میگه : «نمی تونم پرینتر رو پیدا کنم» من حتی پرینتر رو بلند کردم و جلوی مانیتور گذاشتم ، اما کامپیوتر هنوز میگه نمی تونه پیداش کنه …
مشتری : من توی پرینت گرفتن با رنگ قرمز مشکل دارم…
مرکز : آیا شما پرینتر رنگی دارید؟
مشتری : نه.
مرکز : الآن روی مانیتورتون چیه خانوم؟
مشتری : یه خرس Teddy که دوست پسرم از سوپرمارکت برام خریده .
مرکز : و الآن F8 رو بزنین .
مشتری : کار نمی کنه.
مرکز : دقیقاً چه کار کردین؟
مشتری : من کلید F رو 8 بار فشار دادم همونطور که بهم گفتید، ولی هیچ اتفاقی نمی افته…
مشتری : کیبورد من دیگه کار نمی کنه .
مرکز : مطمئنید که به کامپیوترتون وصله؟
مشتری : نه، من نمی تونم پشت کامپیوتر برم .
مرکز : کیبوردتون رو بردارید و 10 قدم به عقب برید .
مشتری : باشه.
مرکز : کیبورد با شما اومد؟
مشتری : بله
مرکز : این یعنی کیبورد وصل نیست. کیبورد دیگه ای اونجا نیست؟
مشتری : چرا، یکی دیگه اینجا هست. اوه … اون یکی کار می کنه !
مرکز : رمز عبور شما حرف کوچک a مثل apple، و حرف بزرگ V مثل Victor، و عدد 7 هست .
مشتری : اون 7 هم با حروف بزرگه؟
یک مشتری نمی تونه به اینترنت وصل بشه …
مرکز : شما مطمئنید رمز درست رو به کار بردید؟
مشتری : بله مطمئنم. من دیدم همکارم این کار رو کرد.
مرکز : میشه به من بگید رمز عبور چی بود؟
مشتری : پنج تا ستاره.
مرکز : چه برنامه آنتی ویروسی استفاده می کنید؟
مشتری : Netscape
مرکز : اون برنامه آنتی ویروس نیست.
مشتری : اوه، ببخشید … Internet Explorer
مشتری : من یک مشکل بزرگ دارم. یکی از دوستام یک Screensaver روی کامپیوترم گذاشته، ولی هربار که ماوس رو حرکت میدم، غیب میشه !
مرکز : مرکز خدمات شرکت مایکروسافت، می تونم کمکتون کنم؟
مشتری : عصرتون بخیر! من بیش از 4 ساعت برای شما صبر کردم. میشه لطفاً بگید چقدر طول میکشه قبل از اینکه بتونین کمکم کنید؟
مرکز : آآه..؟ ببخشید، من متوجه مشکلتون نشدم؟
مشتری : من داشتم توی Word کار می کردم و دکمه Help رو کلیک کردم بیش از 4 ساعت قبل. میشه بگید کی بالاخره کمکم می کنید؟
مرکز : چه کمکی از من برمیاد؟
مشتری : من دارم اولین ایمیلم رو می نویسم .
مرکز : خوب، و چه مشکلی وجود داره؟
مشتری : خوب، من حرف a رو دارم، اما چطوری دورش دایره بذارم؟
ساقیا دل به تو دادم که تو هم دل بدهی
نه که من دل بدهم خیر سرت ول بدهی
............................................
نگاهم با نگاهت کرد برخورد
نمی دانم چرا حالم بهم خورد
...........................................
دیشب تورا به مستی تشبیه به ماه کردم
خاک بر سر بیریختت من اشتباه کردم
...........................................
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
کوچه بن بست بود حالم گرفته شد برگشتم
...........................................
الا ای دختر گیسو طلایی مکن با عاشقت بی اعتنایی
چنان با دلخوری از من گذشتی که راننده ز پلهای هوایی
..........................................
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
کچلی را بگرفتند و سرش شانه زدند
..........................................
تو کز محنت دیگران بی غمی ......گمانم پسر عمه ی شلغمی
سعدیا مرد نکونام نمیرد هر گز...مرده انست که دستش بزنی جم نخورد
..........................................
بی تو مهتاب شبی باز از ان کوچه گذشتم
فکر نکن یاد تو بودم کار نداشتم ول می گشتم
..........................................
یارب این دلبر شیرین که سپردی به منش..... بس که خنگ بود سپردم به ننش
یارب این دلبر شیرین که سپردی به منش.... پس چرا مادر من گفت که اورا بزنش
مزه ها خالص نیست
آنقدر که صرفنظر می کنم
تو غذات جیوه است،تو نفست سرب،تو چشمات زهر
تلخی میخوام نه چرکی
فشاربلندی ساختمونها رو حس میکنم و بوی قیر،سیاهی اسفالت رو
سایه من کوتاهه،نفسم بریده و کوتاه
مرغهای آویزون رو میبینم، بی پوست و چرخون و زجر کشیده و مرده
برگهای چرمی و تنه های گونی
خورشید از رو غیرت میاد،با چشمهای بسته
موشها گربه میخورند،گربه ها آشغال،آدمها گربه
بزور خنده وگریه،امامها میمیرند و میان
پولها رو میشه شست،خون رو چی؟
چیزی از بین نمیره،ماده و انرژی
میمونی و میبینی و زجر
میدونن و نمیرن و سیاهی مرگ و ابهام و
که میکشی اینور اونور