گاه می اندیشم،
خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید ؟
آن زمان که خبر مرگ مرا
از کسی می شنوی، روی تو را
کاشکی می دیدم .
شانه بالا زدنت را،
- بی قید -
و تکان دادن دستت که،
- مهم نیست زیاد -
و تکان دادن سر را که،
- عجیب ! عاقبت مرد ؟
- افسوس !
- کاشکی می دیدم !
من به خود می گویم :
« چه کسی باور کرد
« جنگل جان مرا
« آتش عشق تو خاکستر کرد ؟
با من اکنون چه نشستنها، خاموشیها،
با تو اکنون چه فراموشیهاست .
چه کسی می خواهد
من و تو ما نشویم
خانه اش ویران باد
سلام برای اینکه دلت نشکنه نظر نوشتم