به تقویم های کهنه سفر میکنم
یادت را میجویم
در صفحات تاریک ذهنم
تارها را کنار میزنم
غبار روزگار را میزدایم
از روی خاطرات کهنه
سرفه ام میگیرد
شمعی می افروزم
در نهان خانه ی یادم
نور مرده ی شمع
روی دیوارهای تار بسته
تصویری آشنا
از دیروز دور
سال سال هزار و سیصد و عشق بود
و روز روز بی خبری
تو به روشنایی روز
و من به تاریکی روزگار