چرا از مرگ می ترسید؟
چرا زین خواب جان آرام شیرین روی گردانید؟
چرا آغوش گرم مرگ را افسانه می دانید؟
...
بهشت جاودان آن جاست.
جهان آن جا و جان آنجاست.
گران خواب ابد در بستر گلبوی مرگ مهربان آنجاست!
سکوت جاودانی پاسدار شهر خاموشی است.
همه ذرات هستی محو در رویای بی رنگ خاموشی است.
نه فریادی...نه آهنگی...نه آوایی
نه دیروزی...نه امروزی...نه فردایی
جهان آرام و جان آن جا
زمان در خواب بی فرجام
خوش آن خوابی که بیدار نمی بیند!
سر از بالین اندوه گران خویش بردارید.
در این دوران که آزادگی نام و نشانی نیست.
در این دوران که هر جا" هر که را زر در ترازوست زور در بازوست"
جهان را دست این نا مردم صد رنگ بسپارید.
که کام از یکدیگر گیرند و خون یکدیگر ریزند.
سر از بالین اندوه گران خویش بردارید.
همه بر آستان مرگ راحت سر فرود آرید.
چرا آغوش گرم مرگ را افسانه می دانید؟
چرا زین خواب جان آرام شیرین روی گردانید؟
چرا از مرگ می ترسید؟