مزه ها خالص نیست
آنقدر که صرفنظر می کنم
تو غذات جیوه است،تو نفست سرب،تو چشمات زهر
تلخی میخوام نه چرکی
فشاربلندی ساختمونها رو حس میکنم و بوی قیر،سیاهی اسفالت رو
سایه من کوتاهه،نفسم بریده و کوتاه
مرغهای آویزون رو میبینم، بی پوست و چرخون و زجر کشیده و مرده
برگهای چرمی و تنه های گونی
خورشید از رو غیرت میاد،با چشمهای بسته
موشها گربه میخورند،گربه ها آشغال،آدمها گربه
بزور خنده وگریه،امامها میمیرند و میان
پولها رو میشه شست،خون رو چی؟
چیزی از بین نمیره،ماده و انرژی
میمونی و میبینی و زجر
میدونن و نمیرن و سیاهی مرگ و ابهام و
که میکشی اینور اونور
این اشعار برای خودتونه؟
زیباست
التماس دعا برای فرج
سلام
بله وبت جالبه
ما هم آپیم
بای