بدان تقدیر من این است
که غم هرشب به بالین است
ندارم شکوه از این درد
که تنها چاره تمکین است
به بادم داد جنون عشق
که این یک رسم دیرین است
چو قلبش قبله گاهم شد
نگو بی دین و آیین است
مکن توبیخ چشمم را
گناه از قلب مسکین است
دگر من خوب می فهمم
نگاهش را که سنگین است
منم یک مرغ پر بسته
واو جویای شاهین است
اگر چه چشم من پر اشک
وروحم باز غمگین است
به هر جا هست خوش باشد
برای من مهم این است
برای من مهم این است ...
سلام احمد جان
خوبی؟ این شعری که نوشتی خیلی غم انگیزه :(
بازم سر میزنم...بای عزیز
سلام .
ممنون که به من سر زدین .راستش وقتی شعرامو تو وبلاگتون دیدم خیلی تعجب کردم ! وخیلی خوشحال شدم که از شعرای من واسه به روز شدن استفاده کردی .
لحظه هایت سبز