قلبم آکنده ز درد است
به دل برنخورد
آنکه همراه دلم بود
غم کس نخورد
تو مگر درد مرا باز ندیدی امروز؟
چه کنم با تو که رفتی ز برم چون دیروز!
قلب من ساکن و سرد است
اسیرم به نفس
مرگ آمد؟ بروم از محبس
تو بگو من بروم
خندان باش
تو بگو چون نفسی در جان باش!